Tuesday, September 25, 2012
Sunday, September 23, 2012
شهرام گراوندی: شمالیه\شعرهای مازندران
• بهشهر
تن تو
بهشهر من
درخت و سایه و
ابر تر من است
در جاده
بیدها
سر توی هم بردهاند
دارند گریه میکنند
تن تو
کشتزار بوسه
تن تو بستر امن من است
کسی برای مسافر
دست تکان نمیدهد
آفتابگردانها
میچرخند
به سمت ماه کمرنگ دم صبح!
• بابل
نوای محزونی
- کشیده...
سراسر مسیر خیس است
بناگاه باران!
دلکش است وقتی میخواند
بر بام بلند همسایهی کناری!
• قائم شهر
شمشادی
عمود بر دریا
ایستاده در کنار جوی جان
دخترها
سبزه را پارو میزنند
و نسیم
زلف مرد را
آشفته میکند
• گنبد کاووس
دایرهای نشسته
قرار گرفته در کنار موج سبز
چشمهایی اریب
صاعقه را بر میتابانند تا خرمن جان!
رنگهای رقصنده
دویده در تار و پود کبود!
بنفش سیال بر شانههای دخترکان
-: آقا!
ما دلی داریم و دلداری نداریم!
Friday, September 21, 2012
Wednesday, September 12, 2012
GILAN فرامرزسلیمانی:گیلان
قلعه رودخان فومن , گیلان
ماسال در مه
مهتابی می شود چهره اش
مهتاب می نشیند با ماسال در مه
سرو هرزویل , منجیل, رودبار گیلان
بالا بلند
در سبز همیشه خفته بود
تا زلزله
یک شب
او را در ربود
هتل آبشار لاهیجان
محل برگزاری یکی از سمینارهای آموزش پزشکی تهران و شهرستانها ١٣٦٤
RASHT
ANZALI
شهرداری رشت ، گیلان
لاهیجان
کتابخانه دکتر بهمن مشفقی، لاهیجان
انزلی
کجا می روی!
همیشه آشفته ی نبودن هایت یوده ام.
لااقل در بازی ِ باران ِخوشبخت انزلی وُ سفر
بگذار گیسوی خیسَت
در جغرافیایی این همه فاصله
بر گُر گرفتگی ِیاد ِمن
قطره قطره ببارد.
نصرت الله مسعودی
انزلی زیباست ، غازیان پر شکوه است
ماسوله
ماسوله را باید دید
سهراب سپهری
خزان که بر بیشه می نشیند
سبز سبو بر شانه هات می اید
سبز ماسوله
و چای باغ بر شانه های تو می روید
تالش
شقایق است که دلهای خانه را می سوزد تا آتش
و داستان تو بر سفره ی شقایق و گلسرخ آتش می پاشد
می سوزد در گل آب
در قهوه خانه
مردان
دور آتش نشسته اند
ف.س
اين همايون شهر (رشت)
سروده ای از: فرامرز انصاري (پويا)
(چاپ شده در شماره نخست مجله ی دادگر
مهر 1387 خورشیدی)
شهر من سرزمينِ باران است
رشت من نوعروس ايران است
جاي جايش شكوهِ مخملِ سبز
شاخه شاخه گلش بدامان است
پهنهِ باصفا و خرّم رشت
جايگاهِ دلير مردان است
ميرزا خفته در دلِ پاكش
فخر ايران و نامِ انسان است
نهضتِ جنگل است و يك حشمت
رشت جسم است و روح او جان است
رشت، "محمودِ نامجو" پرورد
رشتِ ما جايگاه شيران است
لهجه ي سبز دارد اين سامان
مركز شهر، سبزه ميدان است
مي تپد ريشه هاي پاكِ گياه
و دلش از شكوه لرزان است
آه اين وسعت اهورايي
از بد و اهرمن گريزان است
مشعلِ علم را كشيده به دوش
شهرتش، در تمامِ دوران است
شهر من نامِ جاودانش، بر
تاركِ افتخارِ كيوان است
«پورداوود» را ندارد كس
در شگفتي اش مانده، حيران است
گل و ريحان به طالعش شد ختم
عطرِ سوسن در او فراوان است
آب و رنگش هم از لطافت عشق
عاشق سينه چاك مهمان است
نه خيال است اين همايون بوم
كاين درخشش از او نمايان است
گفت "پويا" كه در سپهر جلال
رشت، چونان ستاره، رخشان است
سروده ای از: فرامرز انصاري (پويا)
(چاپ شده در شماره نخست مجله ی دادگر
مهر 1387 خورشیدی)
شهر من سرزمينِ باران است
رشت من نوعروس ايران است
جاي جايش شكوهِ مخملِ سبز
شاخه شاخه گلش بدامان است
پهنهِ باصفا و خرّم رشت
جايگاهِ دلير مردان است
ميرزا خفته در دلِ پاكش
فخر ايران و نامِ انسان است
نهضتِ جنگل است و يك حشمت
رشت جسم است و روح او جان است
رشت، "محمودِ نامجو" پرورد
رشتِ ما جايگاه شيران است
لهجه ي سبز دارد اين سامان
مركز شهر، سبزه ميدان است
مي تپد ريشه هاي پاكِ گياه
و دلش از شكوه لرزان است
آه اين وسعت اهورايي
از بد و اهرمن گريزان است
مشعلِ علم را كشيده به دوش
شهرتش، در تمامِ دوران است
شهر من نامِ جاودانش، بر
تاركِ افتخارِ كيوان است
«پورداوود» را ندارد كس
در شگفتي اش مانده، حيران است
گل و ريحان به طالعش شد ختم
عطرِ سوسن در او فراوان است
آب و رنگش هم از لطافت عشق
عاشق سينه چاك مهمان است
نه خيال است اين همايون بوم
كاين درخشش از او نمايان است
گفت "پويا" كه در سپهر جلال
رشت، چونان ستاره، رخشان است
- Saboo Teshneh رشت شهر تاریکی است-با چهره ای متورم و زخمی وکثیف و وهمناک-شالیزارهای اطراف شهر در این 34 سال بلا خیز تبدیل شده به کمربندی های نامتوازنی که محل سکونت مهاجران است.
درخت های قدیمی اش را به دلائلی که حتی کودکان را قانع نمیکندقطع کرده اند
باران های دلپذیر ش شده بلای جان شهر-بس که بافت طبیعت را تخریب کردند-باران که می بارد شهر در آب غرق میشود-خیابان ها غرق خلط گلو و زباله است -مردم با بهداشت بیگانه اند-زیر آب زن-فحاش-دروغگو-بزدل-نازیبا!- از خانه ها وخانواده های قدیمی رشت به تعداد انگشتان دست هم اثری نیست
خیابان ها با ترافیک غیر قابل تصورش برایم غریبه اند-کوچه پس کوچه هایش را که میپرستیدم -به یمن معماری رایج وسخیف پس از انقلاب دیگر نمیشناسم.
هیچ کس آشنا نیست
من شهر کوچک زیبای روشن خودم را از دست داده ام -داستان من و شهرم -داستان ارغوان و ابتهاج است - این درد بزرگی است- همدردان من کجا هستند؟؟؟-اصلا همدردی باقی مانده؟؟؟؟
لاهیجان
کتابخانه دکتر بهمن مشفقی، لاهیجان
انزلی
کجا می روی!
همیشه آشفته ی نبودن هایت یوده ام.
لااقل در بازی ِ باران ِخوشبخت انزلی وُ سفر
بگذار گیسوی خیسَت
در جغرافیایی این همه فاصله
بر گُر گرفتگی ِیاد ِمن
قطره قطره ببارد.
نصرت الله مسعودی
انزلی زیباست ، غازیان پر شکوه است
تا آبکنار تو :
برای بیژن ...
به زاد روزت
تا تو آمده بود ساقی
و یک پا یش را که توی قا یق گذا شت
یادش رفت
پا ی دیگرش را کجا بگذارد
و چنگر ها
از پا ی بوته های تا لا ب
آسیمه سر پریدند
تا آبکنار تو
فرامرز سلیمانی
فرامرز سلیمانی
10.12
ماسوله
ماسوله بر بام های پلکانی می نشیند
با گلدان های پشت پنجره
به انتظار راه
ماسوله را نمی شود نوشتماسوله را باید دید
سهراب سپهری
خزان که بر بیشه می نشیند
سبز سبو بر شانه هات می اید
سبز ماسوله
و چای باغ بر شانه های تو می روید
تالش
شقایق است که دلهای خانه را می سوزد تا آتش
و داستان تو بر سفره ی شقایق و گلسرخ آتش می پاشد
و بیشه با آتش تو می سوزد
پاهای زن شالیکارمی سوزد در گل آب
در قهوه خانه
مردان
دور آتش نشسته اند
ف.س
Subscribe to:
Posts (Atom)