Thursday, September 19, 2013
Wednesday, September 18, 2013
مجله موج:شهر من سمنان
نقل از مجله موج ٣و ٤
شهر من سمنان
---
نماد شهر، دروازه ی ارگ سمنان است که یکی از ده ها اثر باستانی شهرمی باشد. این بنا در زمان ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده و در نمای شمالی آن تصویر بسیار زیبائی از نبرد رستم و دیو سپید نقش بسته است. سمنان را به گویش محلی «سِمَن» می گویند و سِمَن را به گونه های مختلفی معنی کرده اند که در این جا به دو مورد متداول آن اشاره می کنم:
بعضی ها نام اولیه ی سمنان را "سه مَه نان" دانسته، به این معنا که حاصل تلاش کشاورزان شهر، فقط سه ماه نان و آذوقه شان را تامین می کرد. بعضی دیگر می گویند سمنانی ها وقتی با خبر شدند امام رضا به قصد خراسان از سمنان عبور کرده با خورجینی از "سه مَن نان" امام را در مسیرسمنان - خراسان تعقیب کردند. برای این تعریف ها سند محکمی وجود نداشته و به نظر درست نمی آیند. به زبان سمنانی عدد "سه" را "هِرَ"، "مَن" (معادل سه کیلو) واحد وزن قدیم را "مُن"، "نان" را "نون" و ماه را همان ماه و نه "مَه" می گویند "هِرَمُن نون" و "هِرَماه نون"هیچ شباهتی به "سه مَن نان" و "سه مَه نان"، و یا سمنان ندارد ولی مطمئنن نان همیشه غذای اصلی مردم بوده است. ممکن است این نام ها از طرف فارسی زبان ها ساخته شده باشند. کومش یا قومس نام قدیم منطقه ی سمنان بوده است.
در سال های پیش از انقلاب چون امکانات شهر برای کار و پیشرفت اهالی کفایت نمی کرد این اصطلاح بین سمنانی ها رایج بود که سمنان جای پیشرفت نیست و به سبب نزدیکی شهر به پایتخت، خیلی از سمنانی ها راهیِ تهران می شدند و گویا انجمنی هم به نام "انجمن سمنانی های مقیم تهران" داشته و دارند.
محله های قدیمی شهر
معروفترین محله ها عبارتند از: محلات ثلاثه (مَلَه): زاوقان (زُوِنی)، کوشمغان (کیشمِنی)، کدیور (کوئری). باغ امیر (امیری رز)، لتیبار، ناسار، سی سر و شاهجوی (شاجی)، عباسیه، کهنه دژ (کُندَزَ)َ، سنگر (سُنگِرَ)، محله ی خواجه (خواجَه لونَه)، سَکاک و علَمدار، چومسجد، اسفنجون و آتشگاه.
بازار بزرگ و میدان قدیم بارفروشی سمنان که مرکز عمده ی تجارت بودند در اوایل دهه ی پنجاه بازسازی شدند. پیش از این، تاق بازار در بسیاری جاها فرو ریخته بود و بیشتر مغازه ها تنگ و تاریک و فرسوده بودند. درکل بازار ظاهری مناسب نداشت.
در نمای قدیم، میدان بار فروشی از راه دالانی به بازار بزرگ وصل می شد و در گوشه ی شمال غربی آن زورخانه ای بود که غروب ها زنگ آن به صدا در می آمد. بخش بزرگی از شرق میدان را کاروانسرای بزرگ و مخروبه ای احاطه کرده بود که از حجره های آن، تاجرهای همان حوالی برای انبار کالا استفاده می کردند. تاجرها و نمدمال ها این جا و آن جا فعال بودند. شتربان ها با شتر از دشت کویر هیزم درمنه وارد می کردند و جا به جا، شتر و گاو و خر و گوسفند، وهم چنین پشم و پوست خرید و فروش می شد. هیجان میدان وقتی بود که کامیون کامیون هندوانه ی شاه پسند (آزادشهر کنونی) به میدان می رسید و هندوانه فروش ها آن را به صورت کلی و جزئی به همه ی شهر می فروختند. غیر از این، مغازه ی کوچک دکه مانندی نبش ورودی اصلی میدان بود که بلیت بخت آزمائی می فروخت. میدان بار پس از بازسازی به نام "تیرانداز" فرماندار کل وقت سمنان نام گذاری شد و زورخانه هم به ساختمان مدرن و تازه سازی جنب استادیوم ورزشی تختی انتقال پیدا کرد.
آب و کار
آب از نیازمندی های اولیه ی مردم است و مادرِ آبادی. آب سمنان که از دامنه های البرز و «چشمه ی گلِ رودبار» می آید به خاطر داشتن املاح زیاد، چندان مناسب خوردن نیست.
تقسیم آب شهر از قدیم در «آب پخش کن» صورت می گرفت و پس از آن آب در چندین استخر بسیار بزرگ در نقاط مختلف شمال شهر، شب ها انبار می شد و روزها به مصرف می رسید. در بین راه این آب تا به استخر برسد از هفت آسیاب آبی عبور می کرد و کار آسیاب و آرد مردم را هم راه می انداخت. برای تقسیم آب بین مردم در بخش مرکزی شهر که از استخر باغ شاه (باغ فیض کنونی) شروع می شد کسی بود به نام "مدآقا انگارنویس" که سهم محله ها و نوبت افراد را می دانست و کاغذ داشت، و همین که دم مغازه ای در بازار می نشست برای تقسیم آب، جمعیتی از دهقان ها و کشاورزها جمع می شدند. البته نهر آب تا به انتهای شهر برسد دهها جا تقسیم می شد. در جائی که آب می بایست تقسیم شود چندین گدارِ پله ای با الوارهای بلند و صاف ایجاد می کردند که «بَرجُم» نامیده می شد. واحد تقسیم آب «چو» نام داشت به طور مثال دو چوب آب، دو دهم طول الوار (بَرجُم) بود که بعدن در مسیر آب به واحدهای کوچکتری هم تقسیم می شد. تقسیمات آب با دَم تیز سنگ ها در مقابل الوار و مرزبندی با گل ولای جوی در ادامه سنگ ها صورت می گرفت.
با وجود کم آبی در سمنان، کشاورزی و دام پروری کار عمده ی مردم بود. یکی از طایفه های بزرگی که به دام داری و کشاورزی اشتغال داشتند و در محله های مختلف شهر زندگی می کردند عبدوست یا عبدوس ها نامیده می شدند گفته می شود این طایفه در سده های پیشین ازکردستان به این خطه کوچانده شده بودند. عبدوسی که محمود دولت آبادی هم در رمان هایش نام می برد باید از همین طایفه بوده باشد. در گویش سمنانی عبدوس ها را "اُدوست" (آبدوست) صدا می کنند و معلوم نیست نام عربی "عبدوس" از کجا بر این قوم گذاشته شده است.
در کنار کشاورزی و دام پروری، سهم سمنان از ضرورت مدرنیزه شدن کشور و ورود به عصر صنعت دراوایل سده ی کنونی، کارخانه ی نخ ریسی پارس سمنان بود که در سال ۱۳۱۰ به کمک آلمانی ها تأسیس شد و تا یک کارخانه ی نساجی مدرن ارتقا یافت. کارگران این کارخانه بیشتر کشاورزهای سمنان و روستائی هائی بودند که از اطراف می آمدند. شنیدم که این کارخانه در دهه ی ۷۰ ورشکست شد و بعدها زمین آن را جهت ساخت و ساز به فروش رساندند. امروزه گویا از وجود آن کارخانه ی به آن عظمت، فقط برج سوت آن مانده که با صدای سوت، شیفت کار عوض می شد، سال نو تحویل می گردید و مردم شهر ساعت خود را هم با شنیدن صدای سوت تنظیم می کردند. تا زمان تاسیس کارخانه ی برق سمنان، کارخانه نساجی طی ده ها سال نیاز برق سمنان را تامین می کرد. وجود کارخانه ی نساجی پارس که سال های سال تنها کارخانه ی بزرگ شهر بود نقش کلیدی در تحول اقتصادی و اجتماعی شهر داشت.
زبان
نمود نخست در صحبت از سمنان، زبان سمنانی است که از زبانهای قدیم ایرانی بوده و با وجود واژه های مشترکی که با دیگر زبان های ایرانی دارد زبان مستقلی به شمار می رود. منطقه ی سمنان معروف است به مجمع الجزایر زبان ها که عمده ترین آن ها سمنانی، سرخه ای، سنگسری، شهمیرزادی و لاسگردی می باشند. با وجود فاصله ی بسیار کم سمنان با سرخه، سنگسر، شهمیرزاد و لاسگرد که بیست تا بیست وپنج کیلومتر بیشتر نیست این گونه گونی زبان ها قابل ملاحظه است. آرتور کریستن سن شرق شناس دانمارکی می نویسد: "زبان سمنانی به قدری با سایر لهجه های ایرانی نظیر مازندرانی و گیلکی و غیره اختلاف دارد که خود ایرانی ها می گویند، بدون این که این زبان ها را فرا گرفته باشیم درک می کنیم اما زمانی که دو سمنانی با هم صحبت می کنند هرگز زبان آن هارا نمی فهمیم."(۱)
زبان های دیگر ایرانی را نمی دانم اما زبان سمنانی دستور زبان ویژه خود را دارد که با دستور زبان فارسی متفاوت است. این زبان برای همه اسم ها و ضمیر سوم شخص مفرد، مذکر و مونث دارد و حتی با ورود اسامی جدید، آن ها را به مذکر و مونث تبدیل کرده و صرف می کند. ماشینَه بِشیَه (ماشین رفت - مؤنث) طیاره/ هواپیما بِشا (طیاره/ هواپیما رفت - مذکر).
کودکان سمنانی اکثرن مثل دیگر کودکان غیرفارس زبان، تا پیش از ورود به دبستانِ ابتدائی، فارسی نمی دانستند و پس از یادگیری فارسی، اکثرن دارای لهجه محلی بودند. شاید به این خاطر و دیگر به خاطر محدود بودن شعاع بُرد این زبان، بعضی خانواده ها در صحبت با فرزندان خود از این زبان پرهیز می کردند و با بی توجهی نهادهای فرهنگی به ویژه رادیو و تلویزیون و فشار و غلبه زبان فارسی، متاسفانه این پرهیز روز به روز فراگیرتر شده و چون این زبان بیشتر زبان گفت و گو و شفاهی بوده تا نوشتاری، عدم به کار گیری آن گسترش می یابد. در کشورهای غربی از جمله در نروژ که من در آن زندگی می کنم حتی لهجه های ساده و کم رنگ حمایت شده و مردم با افتخار و اعتماد به نفس با لهجه های محلی خود صحبت می کنند.
در سدهِ ی اخیر شاعران و نویسندگان سمنانی از جمله نصرت الله نوح، عبدالرفیع حقیقت، محمد احمد پناهی (پناهی سمنانی)، پرویز پژوم شریعتی، فرهنگ شکوهی، محمدحسن جواهری و دیگران با جمع آوری اثرهای تاریخی وادبی تلاش گسترده ای برای حفظ و نوشتاری کردن زبان انجام داده اند. شاعرها و نویسنده های معاصر سمنانی اکثرن کم و بیش به زبان مادری خود طبع آزمائی کرده اند که موفق ترین آنها نصرت الله نوح می باشد.
هم چنین عبدالرفیع حقیقت دیوان کامل اشعار فارسی و عربی شیخ علاءالدوله سمنانی را که مقبره اش در روستای صوفی آباد سمنان واقع شده، گردآوری و چاپ کرده است. به تحقیق پناهی سمنانی ظاهرن شیخ شعری به زبان سمنانی نسروده و میرزا نعیما که معاصرفتحعلی شاه قاجار بوده اولین شاعری است که از او شعر سمنانی به دست ما رسیده است. (۲)
هنر
تا پیش از تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سمنان نمود چندانی از هنرهای مدرن نبود مطرب ها که عمدتن از طایفه ی لوطی باشی ها بودند به نوازندگی و گرم کردن مجالس عروسی یا تاسوعا و عاشورا دعوت می شدند. غیر از تعزیه به مناسبت های مذهبی، درمیدان بارفروشی هر از گاهی معرکه گیرها و پهلوان ها به خاطر چند سکه و سرگرمی مردم پیدایشان می شد. کسانی مانند شاپور قریب (کارگردان سینما) و کوروش یغمائی (خواننده) با این که اصل و نسب سمنانی داشتند ولی تحصیل کرده و پرورش یافته ی تهران بودند.
تأسیس کانون نقش برجسته ای در پرورش گروه بزرگی از هنرمندان داشت. در وقت تأسیس چون ساختمان مناسبی نداشتند بخش عمده ی سالن دبستان مهران را به کانون اختصاص دادند. درست یادم نیست کلاس پنجم یا ششم بودیم که ما دانش آموزان مدرسه را یکجا عضو کتابخانه کردند. کم کم در جوار کار عادی کتابخانه، گروه های مختلف هنری شکل گرفتند و وقتی کانون به ساختمان تازه ساز خود در جنب پارک کودک منتقل شد فعال ترین مرکزهنری شهر به شمار می رفت. از جمله هنرمندانی که در کانون رشد کرده و فعال بودند می توان از جمال اکرم، احمد امین نظر، محمدعلی بنی اسدی، محمدعلی بهبودی، محمدحسن جواهری، داریوش حبیب خانی، مجید درخشانی، مسعود سعدالدین، بهمن صحت لو، حبیب قجر(اعتصام)، ابراهیم یغمائی و زنده یادان پرویز قجر و داود کرمی نام برد. بیشتر این نام ها امروز در هنر خود نامی هستند و اگر انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به بار می نشست بالندگی شایسته ی این نسل از هنرمندان را بیشتر فراهم می کرد.
هنرمندان پرورش یافته ی کانون در سمنان فقط همین تعداد نیستند، این نام ها بیشتر دانش آموز دبستان مهران یا دوست و همکلاس من بودند. در کنار این ها از دوستان هنرمند و اهل قلم رحیم موسوی واسماعیل همتی هم باید نام ببرم که در سمنان به کار هنر و ادب مشغولند. هم چنین عباس معروفی نویسنده ی سرشناس که اهل سنگسر سمنان و پرورش یافته ی تهران است.
پاتوق جوان های اهل هنر و قلم، قهوه خانه ها، خانه ی جوانان و کتابفروشی زنده یاد علی صحت پیرمرد صوفی واهل دلی بود که با مهربانی، دوستداران شعر و ادب را می پذیرفت. صحت خود شاعر بود و برای علاقمندان، شعر سمنانی و فارسی از خود و دیگران می خواند.
تفریحات مردم
مردم سمنان، مردم شادی بودند و برای شادی و دور هم بودن از هر امکان و بهانه ای استفاده می کردند. سمنان دو سینما داشت به نام های ستاره و کاپری (فرهنگ کنونی) که بیشتر فیلم های تجاری را نمایش می دادند. برای دیدن فیلم های هنری و تئاتر خوب می بایست سری به تهران زد و یا چند سال صبرکرد تا سینما ستاره فیلم هنری ارزان شده ای را به اکران در آورد.
پیک نیک در شبستان های امامزاده اشرف یکی دیگر از جاهای تفریح مردم بود. خانواده ها جمعه ها، صبح زود می رفتند برای گرفتن جا و پهن کردن بساط. و تا غروب در کنار هم خوش وسرگرم می شدند.
منطقه ی صحرای چیتگرها (چیتگرَصرا) در شمال سمنان و بخش غربی باغ امیر در ضیائیه، زمان جنگ جهانی دوم محل استقرار قشون روس بود. در این باغ ویرانه که دیگر باعث و بانی ی نداشت نهر پر آبی از وسط آن می گذشت ودرخت انجیر هم فراوان داشت. جمعه ها در این باغ صدای موزیکِ رادیو و ضبط صوت مردم بلند می شد. در کنار استراحت و شادیِ خانواده ها، زن ها لباس ها به ویژه فرش و پلاس هایشان را هم به کمک فرزندان و مردهایشان می شستند. روز سیزده بدر خیلی ها که از خود باغی برای تفریح نداشتند به این جا آمده و سبزه هایشان را به آب می دادند و ساعت ها دور هم خوش بودند.
آب گرم سمنان (گِرُ) در ۲۱ کیلومتری شمال غربی شهر با چشمه های آب معدنی که می گفتند برای رماتیسم و بیماریهای پوستی مفید است آبی بود که از زمین می جوشید و در دو استخر کوچک طبیعی جمع می شد. در این دو استخر زنها و مردها به نوبت آب تنی می کردند.
دربند و شهمیرزاد با آب خوب و هوای خنک و سایه سارهای زیبا در اطراف رودخانه و «شیخ چشمه سر» پناهگاه مردم گرمازده برای خوش گذرانی در فصل تابستان بودند. سمنانی ها علاقه ی زیادی برای خرید خانه در شهمیرزاد نشان می دادند.
آن چه را این جا درباره ی سمنان خواندید مختصر شنیده ها و یادمانده های من بود از سی سال پیش. در کتاب تاریخ سمنان، عبدالرفیع حقیقت به قدمت شهر، رسم ها و زبان سمنانی مفصل پرداخته و علاقمندان می توانند به آن کتاب هم مراجعه کنند.
از لینک زیر می توانید تصویرهای زیبائی را از پارک سیمرغ سمنان ببینید.
http:// www.jadidonline.com/images/ stories/flash_multimedia/ Semnan_test/sem_high.html
-----------------
(۱): گویش سمنانی – کپنهاک ۱۹۱۵. تاریخ قومس تالیف رفیع چاپ اول تهران ص ۵۷۷. (به نقل از فرهنگ سمنانی – پناهی سمنانی ص ۷)
(۲): فرهنگ سمنانی – پناهی سمنانی ص ۱۱
حسین دانائی
بهار ۱۳۹۲
---
نماد شهر، دروازه ی ارگ سمنان است که یکی از ده ها اثر باستانی شهرمی باشد. این بنا در زمان ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده و در نمای شمالی آن تصویر بسیار زیبائی از نبرد رستم و دیو سپید نقش بسته است. سمنان را به گویش محلی «سِمَن» می گویند و سِمَن را به گونه های مختلفی معنی کرده اند که در این جا به دو مورد متداول آن اشاره می کنم:
بعضی ها نام اولیه ی سمنان را "سه مَه نان" دانسته، به این معنا که حاصل تلاش کشاورزان شهر، فقط سه ماه نان و آذوقه شان را تامین می کرد. بعضی دیگر می گویند سمنانی ها وقتی با خبر شدند امام رضا به قصد خراسان از سمنان عبور کرده با خورجینی از "سه مَن نان" امام را در مسیرسمنان - خراسان تعقیب کردند. برای این تعریف ها سند محکمی وجود نداشته و به نظر درست نمی آیند. به زبان سمنانی عدد "سه" را "هِرَ"، "مَن" (معادل سه کیلو) واحد وزن قدیم را "مُن"، "نان" را "نون" و ماه را همان ماه و نه "مَه" می گویند "هِرَمُن نون" و "هِرَماه نون"هیچ شباهتی به "سه مَن نان" و "سه مَه نان"، و یا سمنان ندارد ولی مطمئنن نان همیشه غذای اصلی مردم بوده است. ممکن است این نام ها از طرف فارسی زبان ها ساخته شده باشند. کومش یا قومس نام قدیم منطقه ی سمنان بوده است.
در سال های پیش از انقلاب چون امکانات شهر برای کار و پیشرفت اهالی کفایت نمی کرد این اصطلاح بین سمنانی ها رایج بود که سمنان جای پیشرفت نیست و به سبب نزدیکی شهر به پایتخت، خیلی از سمنانی ها راهیِ تهران می شدند و گویا انجمنی هم به نام "انجمن سمنانی های مقیم تهران" داشته و دارند.
محله های قدیمی شهر
معروفترین محله ها عبارتند از: محلات ثلاثه (مَلَه): زاوقان (زُوِنی)، کوشمغان (کیشمِنی)، کدیور (کوئری). باغ امیر (امیری رز)، لتیبار، ناسار، سی سر و شاهجوی (شاجی)، عباسیه، کهنه دژ (کُندَزَ)َ، سنگر (سُنگِرَ)، محله ی خواجه (خواجَه لونَه)، سَکاک و علَمدار، چومسجد، اسفنجون و آتشگاه.
بازار بزرگ و میدان قدیم بارفروشی سمنان که مرکز عمده ی تجارت بودند در اوایل دهه ی پنجاه بازسازی شدند. پیش از این، تاق بازار در بسیاری جاها فرو ریخته بود و بیشتر مغازه ها تنگ و تاریک و فرسوده بودند. درکل بازار ظاهری مناسب نداشت.
در نمای قدیم، میدان بار فروشی از راه دالانی به بازار بزرگ وصل می شد و در گوشه ی شمال غربی آن زورخانه ای بود که غروب ها زنگ آن به صدا در می آمد. بخش بزرگی از شرق میدان را کاروانسرای بزرگ و مخروبه ای احاطه کرده بود که از حجره های آن، تاجرهای همان حوالی برای انبار کالا استفاده می کردند. تاجرها و نمدمال ها این جا و آن جا فعال بودند. شتربان ها با شتر از دشت کویر هیزم درمنه وارد می کردند و جا به جا، شتر و گاو و خر و گوسفند، وهم چنین پشم و پوست خرید و فروش می شد. هیجان میدان وقتی بود که کامیون کامیون هندوانه ی شاه پسند (آزادشهر کنونی) به میدان می رسید و هندوانه فروش ها آن را به صورت کلی و جزئی به همه ی شهر می فروختند. غیر از این، مغازه ی کوچک دکه مانندی نبش ورودی اصلی میدان بود که بلیت بخت آزمائی می فروخت. میدان بار پس از بازسازی به نام "تیرانداز" فرماندار کل وقت سمنان نام گذاری شد و زورخانه هم به ساختمان مدرن و تازه سازی جنب استادیوم ورزشی تختی انتقال پیدا کرد.
آب و کار
آب از نیازمندی های اولیه ی مردم است و مادرِ آبادی. آب سمنان که از دامنه های البرز و «چشمه ی گلِ رودبار» می آید به خاطر داشتن املاح زیاد، چندان مناسب خوردن نیست.
تقسیم آب شهر از قدیم در «آب پخش کن» صورت می گرفت و پس از آن آب در چندین استخر بسیار بزرگ در نقاط مختلف شمال شهر، شب ها انبار می شد و روزها به مصرف می رسید. در بین راه این آب تا به استخر برسد از هفت آسیاب آبی عبور می کرد و کار آسیاب و آرد مردم را هم راه می انداخت. برای تقسیم آب بین مردم در بخش مرکزی شهر که از استخر باغ شاه (باغ فیض کنونی) شروع می شد کسی بود به نام "مدآقا انگارنویس" که سهم محله ها و نوبت افراد را می دانست و کاغذ داشت، و همین که دم مغازه ای در بازار می نشست برای تقسیم آب، جمعیتی از دهقان ها و کشاورزها جمع می شدند. البته نهر آب تا به انتهای شهر برسد دهها جا تقسیم می شد. در جائی که آب می بایست تقسیم شود چندین گدارِ پله ای با الوارهای بلند و صاف ایجاد می کردند که «بَرجُم» نامیده می شد. واحد تقسیم آب «چو» نام داشت به طور مثال دو چوب آب، دو دهم طول الوار (بَرجُم) بود که بعدن در مسیر آب به واحدهای کوچکتری هم تقسیم می شد. تقسیمات آب با دَم تیز سنگ ها در مقابل الوار و مرزبندی با گل ولای جوی در ادامه سنگ ها صورت می گرفت.
با وجود کم آبی در سمنان، کشاورزی و دام پروری کار عمده ی مردم بود. یکی از طایفه های بزرگی که به دام داری و کشاورزی اشتغال داشتند و در محله های مختلف شهر زندگی می کردند عبدوست یا عبدوس ها نامیده می شدند گفته می شود این طایفه در سده های پیشین ازکردستان به این خطه کوچانده شده بودند. عبدوسی که محمود دولت آبادی هم در رمان هایش نام می برد باید از همین طایفه بوده باشد. در گویش سمنانی عبدوس ها را "اُدوست" (آبدوست) صدا می کنند و معلوم نیست نام عربی "عبدوس" از کجا بر این قوم گذاشته شده است.
در کنار کشاورزی و دام پروری، سهم سمنان از ضرورت مدرنیزه شدن کشور و ورود به عصر صنعت دراوایل سده ی کنونی، کارخانه ی نخ ریسی پارس سمنان بود که در سال ۱۳۱۰ به کمک آلمانی ها تأسیس شد و تا یک کارخانه ی نساجی مدرن ارتقا یافت. کارگران این کارخانه بیشتر کشاورزهای سمنان و روستائی هائی بودند که از اطراف می آمدند. شنیدم که این کارخانه در دهه ی ۷۰ ورشکست شد و بعدها زمین آن را جهت ساخت و ساز به فروش رساندند. امروزه گویا از وجود آن کارخانه ی به آن عظمت، فقط برج سوت آن مانده که با صدای سوت، شیفت کار عوض می شد، سال نو تحویل می گردید و مردم شهر ساعت خود را هم با شنیدن صدای سوت تنظیم می کردند. تا زمان تاسیس کارخانه ی برق سمنان، کارخانه نساجی طی ده ها سال نیاز برق سمنان را تامین می کرد. وجود کارخانه ی نساجی پارس که سال های سال تنها کارخانه ی بزرگ شهر بود نقش کلیدی در تحول اقتصادی و اجتماعی شهر داشت.
زبان
نمود نخست در صحبت از سمنان، زبان سمنانی است که از زبانهای قدیم ایرانی بوده و با وجود واژه های مشترکی که با دیگر زبان های ایرانی دارد زبان مستقلی به شمار می رود. منطقه ی سمنان معروف است به مجمع الجزایر زبان ها که عمده ترین آن ها سمنانی، سرخه ای، سنگسری، شهمیرزادی و لاسگردی می باشند. با وجود فاصله ی بسیار کم سمنان با سرخه، سنگسر، شهمیرزاد و لاسگرد که بیست تا بیست وپنج کیلومتر بیشتر نیست این گونه گونی زبان ها قابل ملاحظه است. آرتور کریستن سن شرق شناس دانمارکی می نویسد: "زبان سمنانی به قدری با سایر لهجه های ایرانی نظیر مازندرانی و گیلکی و غیره اختلاف دارد که خود ایرانی ها می گویند، بدون این که این زبان ها را فرا گرفته باشیم درک می کنیم اما زمانی که دو سمنانی با هم صحبت می کنند هرگز زبان آن هارا نمی فهمیم."(۱)
زبان های دیگر ایرانی را نمی دانم اما زبان سمنانی دستور زبان ویژه خود را دارد که با دستور زبان فارسی متفاوت است. این زبان برای همه اسم ها و ضمیر سوم شخص مفرد، مذکر و مونث دارد و حتی با ورود اسامی جدید، آن ها را به مذکر و مونث تبدیل کرده و صرف می کند. ماشینَه بِشیَه (ماشین رفت - مؤنث) طیاره/ هواپیما بِشا (طیاره/ هواپیما رفت - مذکر).
کودکان سمنانی اکثرن مثل دیگر کودکان غیرفارس زبان، تا پیش از ورود به دبستانِ ابتدائی، فارسی نمی دانستند و پس از یادگیری فارسی، اکثرن دارای لهجه محلی بودند. شاید به این خاطر و دیگر به خاطر محدود بودن شعاع بُرد این زبان، بعضی خانواده ها در صحبت با فرزندان خود از این زبان پرهیز می کردند و با بی توجهی نهادهای فرهنگی به ویژه رادیو و تلویزیون و فشار و غلبه زبان فارسی، متاسفانه این پرهیز روز به روز فراگیرتر شده و چون این زبان بیشتر زبان گفت و گو و شفاهی بوده تا نوشتاری، عدم به کار گیری آن گسترش می یابد. در کشورهای غربی از جمله در نروژ که من در آن زندگی می کنم حتی لهجه های ساده و کم رنگ حمایت شده و مردم با افتخار و اعتماد به نفس با لهجه های محلی خود صحبت می کنند.
در سدهِ ی اخیر شاعران و نویسندگان سمنانی از جمله نصرت الله نوح، عبدالرفیع حقیقت، محمد احمد پناهی (پناهی سمنانی)، پرویز پژوم شریعتی، فرهنگ شکوهی، محمدحسن جواهری و دیگران با جمع آوری اثرهای تاریخی وادبی تلاش گسترده ای برای حفظ و نوشتاری کردن زبان انجام داده اند. شاعرها و نویسنده های معاصر سمنانی اکثرن کم و بیش به زبان مادری خود طبع آزمائی کرده اند که موفق ترین آنها نصرت الله نوح می باشد.
هم چنین عبدالرفیع حقیقت دیوان کامل اشعار فارسی و عربی شیخ علاءالدوله سمنانی را که مقبره اش در روستای صوفی آباد سمنان واقع شده، گردآوری و چاپ کرده است. به تحقیق پناهی سمنانی ظاهرن شیخ شعری به زبان سمنانی نسروده و میرزا نعیما که معاصرفتحعلی شاه قاجار بوده اولین شاعری است که از او شعر سمنانی به دست ما رسیده است. (۲)
هنر
تا پیش از تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سمنان نمود چندانی از هنرهای مدرن نبود مطرب ها که عمدتن از طایفه ی لوطی باشی ها بودند به نوازندگی و گرم کردن مجالس عروسی یا تاسوعا و عاشورا دعوت می شدند. غیر از تعزیه به مناسبت های مذهبی، درمیدان بارفروشی هر از گاهی معرکه گیرها و پهلوان ها به خاطر چند سکه و سرگرمی مردم پیدایشان می شد. کسانی مانند شاپور قریب (کارگردان سینما) و کوروش یغمائی (خواننده) با این که اصل و نسب سمنانی داشتند ولی تحصیل کرده و پرورش یافته ی تهران بودند.
تأسیس کانون نقش برجسته ای در پرورش گروه بزرگی از هنرمندان داشت. در وقت تأسیس چون ساختمان مناسبی نداشتند بخش عمده ی سالن دبستان مهران را به کانون اختصاص دادند. درست یادم نیست کلاس پنجم یا ششم بودیم که ما دانش آموزان مدرسه را یکجا عضو کتابخانه کردند. کم کم در جوار کار عادی کتابخانه، گروه های مختلف هنری شکل گرفتند و وقتی کانون به ساختمان تازه ساز خود در جنب پارک کودک منتقل شد فعال ترین مرکزهنری شهر به شمار می رفت. از جمله هنرمندانی که در کانون رشد کرده و فعال بودند می توان از جمال اکرم، احمد امین نظر، محمدعلی بنی اسدی، محمدعلی بهبودی، محمدحسن جواهری، داریوش حبیب خانی، مجید درخشانی، مسعود سعدالدین، بهمن صحت لو، حبیب قجر(اعتصام)، ابراهیم یغمائی و زنده یادان پرویز قجر و داود کرمی نام برد. بیشتر این نام ها امروز در هنر خود نامی هستند و اگر انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به بار می نشست بالندگی شایسته ی این نسل از هنرمندان را بیشتر فراهم می کرد.
هنرمندان پرورش یافته ی کانون در سمنان فقط همین تعداد نیستند، این نام ها بیشتر دانش آموز دبستان مهران یا دوست و همکلاس من بودند. در کنار این ها از دوستان هنرمند و اهل قلم رحیم موسوی واسماعیل همتی هم باید نام ببرم که در سمنان به کار هنر و ادب مشغولند. هم چنین عباس معروفی نویسنده ی سرشناس که اهل سنگسر سمنان و پرورش یافته ی تهران است.
پاتوق جوان های اهل هنر و قلم، قهوه خانه ها، خانه ی جوانان و کتابفروشی زنده یاد علی صحت پیرمرد صوفی واهل دلی بود که با مهربانی، دوستداران شعر و ادب را می پذیرفت. صحت خود شاعر بود و برای علاقمندان، شعر سمنانی و فارسی از خود و دیگران می خواند.
تفریحات مردم
مردم سمنان، مردم شادی بودند و برای شادی و دور هم بودن از هر امکان و بهانه ای استفاده می کردند. سمنان دو سینما داشت به نام های ستاره و کاپری (فرهنگ کنونی) که بیشتر فیلم های تجاری را نمایش می دادند. برای دیدن فیلم های هنری و تئاتر خوب می بایست سری به تهران زد و یا چند سال صبرکرد تا سینما ستاره فیلم هنری ارزان شده ای را به اکران در آورد.
پیک نیک در شبستان های امامزاده اشرف یکی دیگر از جاهای تفریح مردم بود. خانواده ها جمعه ها، صبح زود می رفتند برای گرفتن جا و پهن کردن بساط. و تا غروب در کنار هم خوش وسرگرم می شدند.
منطقه ی صحرای چیتگرها (چیتگرَصرا) در شمال سمنان و بخش غربی باغ امیر در ضیائیه، زمان جنگ جهانی دوم محل استقرار قشون روس بود. در این باغ ویرانه که دیگر باعث و بانی ی نداشت نهر پر آبی از وسط آن می گذشت ودرخت انجیر هم فراوان داشت. جمعه ها در این باغ صدای موزیکِ رادیو و ضبط صوت مردم بلند می شد. در کنار استراحت و شادیِ خانواده ها، زن ها لباس ها به ویژه فرش و پلاس هایشان را هم به کمک فرزندان و مردهایشان می شستند. روز سیزده بدر خیلی ها که از خود باغی برای تفریح نداشتند به این جا آمده و سبزه هایشان را به آب می دادند و ساعت ها دور هم خوش بودند.
آب گرم سمنان (گِرُ) در ۲۱ کیلومتری شمال غربی شهر با چشمه های آب معدنی که می گفتند برای رماتیسم و بیماریهای پوستی مفید است آبی بود که از زمین می جوشید و در دو استخر کوچک طبیعی جمع می شد. در این دو استخر زنها و مردها به نوبت آب تنی می کردند.
دربند و شهمیرزاد با آب خوب و هوای خنک و سایه سارهای زیبا در اطراف رودخانه و «شیخ چشمه سر» پناهگاه مردم گرمازده برای خوش گذرانی در فصل تابستان بودند. سمنانی ها علاقه ی زیادی برای خرید خانه در شهمیرزاد نشان می دادند.
آن چه را این جا درباره ی سمنان خواندید مختصر شنیده ها و یادمانده های من بود از سی سال پیش. در کتاب تاریخ سمنان، عبدالرفیع حقیقت به قدمت شهر، رسم ها و زبان سمنانی مفصل پرداخته و علاقمندان می توانند به آن کتاب هم مراجعه کنند.
از لینک زیر می توانید تصویرهای زیبائی را از پارک سیمرغ سمنان ببینید.
http://
-----------------
(۱): گویش سمنانی – کپنهاک ۱۹۱۵. تاریخ قومس تالیف رفیع چاپ اول تهران ص ۵۷۷. (به نقل از فرهنگ سمنانی – پناهی سمنانی ص ۷)
(۲): فرهنگ سمنانی – پناهی سمنانی ص ۱۱
حسین دانائی
بهار ۱۳۹۲
Sunday, September 15, 2013
KERMAN / BAMکرمان و بم
GANJALIKHAN MOSQUE,KERMAN,IRAN
سایه ی خاموش
غار های پنهان
اندوهجرد رو به غروب
Anduhjerd, KERMAN
بازار گنج علی خان و مجموعه گنج علی خان کرمان
The Ganjali Khan Complex (Persian: مجموعه گنجعلیخان - Majmou-e-yeh Ganjali Khan) is a Safavid-era building complex, located in the old center of city of Kerman, Iran. The complex is composed of a school, a square, a caravanserai, a bathhouse, an Ab Anbar (water reservoir), a mint, a mosque and a bazaar.
The Ganjali Khan Complex was built by Ganjali Khan who governed Kerman, Sistan and Kandahar provinces from 1596 to 1621 under Safavid Shah Abbas I. A number of inscriptions laid inside the complex indicate the exact date when these places have been built. The architect of the complex was Mohammad Soltani from Yazd.
The caravanserai is located on the east side of the Ganjali Square. Its portal bears a foundation inscription from 1598 composed by calligrapher Alireza Abbasi. The plan of the caravanserai is based on the four-iwan typology, with double-story halls centered on tall iwans enveloping four sides of an open courtyard. There is an octagonal fountain at the center of the courtyard which is chamfered at the corners. The caravanserai measures thirty-one and a half by twenty-three meters. It has a small domed mosque at one corner that measures five and a half by five meters.
...
فرامرز سلیمانی:شهری در غبار
ارگ بم ,فروردین ١٣٥٦
نقل از کتاب آواز های ایرانی
١
:
خاک تیره
غر بال زمان
مردمان کوچه های غبار
در حصار
معمار باستان
سینه ی پیر خاک
خشتی نگران
بر آور
با گریه در گلو می خواند
شهری در غبار
٢
...
ارگ بم ,فروردین ١٣٥٦
نقل از کتاب آواز های ایرانی
١
:
خاک تیره
غر بال زمان
مردمان کوچه های غبار
در حصار
معمار باستان
سینه ی پیر خاک
خشتی نگران
بر آور
با گریه در گلو می خواند
شهری در غبار
٢
...
Saturday, September 14, 2013
GADUK&FIRUZKUH
Faramarz Soleimani باورنکردنی ست همسایه ی خوب کودکی های معصوم، عظیم جان !چه بارها که هوای سبز شهرکودکی را ازراه کوه و کتل و دره و دالان با خودبردیم تا به کویروکویریان ارمغان کنیم و جیب هامان پر ازمهربانی بود
Friday, September 13, 2013
GORGAN,GOLESTAN VA DASHT
از زخمِ قلبِ «آبائی».../از زخم قالب امان جان
کتاب هوای تازه
---
دخترانِ دشت!
دخترانِ انتظار!
دخترانِ امیدِ تنگ
در دشتِ بیکران،
و آرزوهای بیکران
در خُلقهای تنگ!
دخترانِ خیالِ آلاچیقِ نو
در آلاچیقهایی که صد سال! ــ
از زرهِ جامهتان اگر بشکوفید
بادِ دیوانه
یالِ بلندِ اسبِ تمنا را
آشفته کرد خواهد…
□
دخترانِ رودِ گِلآلود!
دخترانِ هزار ستونِ شعله به تاقِ بلندِ دود!
دخترانِ عشقهای دور
روزِ سکوت و کار
شبهای خستگی!
دخترانِ روز
بیخستگی دویدن،
شب
سرشکستگی! ــ
در باغِ راز و خلوتِ مردِ کدام عشق ــ
در رقصِ راهبانهی شکرانهی کدام
آتشزدای کام
بازوانِ فوارهییِتان را
خواهید برفراشت؟
□
افسوس!
موها، نگاهها
بهعبث
عطرِ لغاتِ شاعر را تاریک میکنند.
دخترانِ رفتوآمد
در دشتِ مهزده!
دخترانِ شرم
شبنم
افتادگی
رمه! ــ
از زخمِ قلبِ آبائی
در سینهی کدامِ شما خون چکیده است؟
پستانِتان، کدامِ شما
گُل داده در بهارِ بلوغش؟
لبهایتان کدامِ شما
لبهایتان کدام
ــ بگویید! ــ
در کامِ او شکفته، نهان، عطرِ بوسهیی؟
شبهای تارِ نمنمِ باران ــ که نیست کار ــ
اکنون کدامیک ز شما
بیدار میمانید
در بسترِ خشونتِ نومیدی
در بسترِ فشردهی دلتنگی
در بسترِ تفکرِ پُردردِ رازِتان
تا یادِ آن ــ که خشم و جسارت بود ــ
بدرخشاند
تا دیرگاه، شعلهی آتش را
در چشمِ بازِتان؟
□
بینِ شما کدام
ــ بگویید! ــ
بینِ شما کدام
صیقل میدهید
سلاحِ آبائی را
برای
روزِ
انتقام؟
۱۳۳۰
ترکمنصحرا ـ اوبه سفلی
---
دخترانِ دشت!
دخترانِ انتظار!
دخترانِ امیدِ تنگ
در دشتِ بیکران،
و آرزوهای بیکران
در خُلقهای تنگ!
دخترانِ خیالِ آلاچیقِ نو
در آلاچیقهایی که صد سال! ــ
از زرهِ جامهتان اگر بشکوفید
بادِ دیوانه
یالِ بلندِ اسبِ تمنا را
آشفته کرد خواهد…
□
دخترانِ رودِ گِلآلود!
دخترانِ هزار ستونِ شعله به تاقِ بلندِ دود!
دخترانِ عشقهای دور
روزِ سکوت و کار
شبهای خستگی!
دخترانِ روز
بیخستگی دویدن،
شب
سرشکستگی! ــ
در باغِ راز و خلوتِ مردِ کدام عشق ــ
در رقصِ راهبانهی شکرانهی کدام
آتشزدای کام
بازوانِ فوارهییِتان را
خواهید برفراشت؟
□
افسوس!
موها، نگاهها
بهعبث
عطرِ لغاتِ شاعر را تاریک میکنند.
دخترانِ رفتوآمد
در دشتِ مهزده!
دخترانِ شرم
شبنم
افتادگی
رمه! ــ
از زخمِ قلبِ آبائی
در سینهی کدامِ شما خون چکیده است؟
پستانِتان، کدامِ شما
گُل داده در بهارِ بلوغش؟
لبهایتان کدامِ شما
لبهایتان کدام
ــ بگویید! ــ
در کامِ او شکفته، نهان، عطرِ بوسهیی؟
شبهای تارِ نمنمِ باران ــ که نیست کار ــ
اکنون کدامیک ز شما
بیدار میمانید
در بسترِ خشونتِ نومیدی
در بسترِ فشردهی دلتنگی
در بسترِ تفکرِ پُردردِ رازِتان
تا یادِ آن ــ که خشم و جسارت بود ــ
بدرخشاند
تا دیرگاه، شعلهی آتش را
در چشمِ بازِتان؟
□
بینِ شما کدام
ــ بگویید! ــ
بینِ شما کدام
صیقل میدهید
سلاحِ آبائی را
برای
روزِ
انتقام؟
۱۳۳۰
ترکمنصحرا ـ اوبه سفلی
Thursday, September 5, 2013
گنبد فیروزه : گره چینیGONBAD FIRUZEH/BACK COVER
Gereh Chini گره چینی
طرحی از غبار نور
طرحی از غبار نور
در سایه روشن گره چینی
گریبان می درد
و کفتر خانه های خالی می پرید
و نقش های پرپری
و عرق چین های آجری
در تارمی های کژ و مژ
که می دوید
تا خانقاه خورشید
در گنبد فیروزه
فرامرز سلیمانی آواز های ایرانی:گنبد فیروزه
from
Faramarz Soleimani:Turquoise Dome
Gereh chini is the art of making surfaces with a complex grid of geometrical laid-out wood with colored glasses or inlaid mirrors.
Unfortunately we don't have a clear history of Gerehchini and lattice-work, however, some researchers say this art form may have started during the rule of the Abbasid caliphs, concurrently becoming widespread in Egypt and Syria during the 12th to 14th centuries. This kind of art is usually used for making the doors of holy places and pulpits while latticework has been used in making windows of houses. palaces and fences.
Unfortunately we don't have a clear history of Gerehchini and lattice-work, however, some researchers say this art form may have started during the rule of the Abbasid caliphs, concurrently becoming widespread in Egypt and Syria during the 12th to 14th centuries. This kind of art is usually used for making the doors of holy places and pulpits while latticework has been used in making windows of houses. palaces and fences.
Monday, September 2, 2013
Subscribe to:
Posts (Atom)