Saturday, August 10, 2013

A*SH*N*A:RUMIمولانا جلال الدین مولوی رومی

 مولوی

بی همگان بسر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
دیده عقل مست تو چنبر چرخ پست تو
گوش طرب بدست تو بی تو بسر نمی شود
خمر و خمار من توئی باغ و بهار من توئی
خواب و قرار من توئی بی تو بسر نمی شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من توئی
آب زلال من توئی بی تو بسر نمی شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی تو بسر نمی شود
دل بنهم تو بر کنی توبه کنم تو بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو بسر نمی شود
بی تو اگر بسر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی تو بسر نمی شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی قلم شوم
ور بروی عدم شوم بی تو بسر نمی شود
حاصل روزگار من , رهبر و یار و غار من
بی تو بداست کار من بی تو بسر نمی شود
خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم, بی تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بی تو بسر نمی شود
گر نشوی تو یار من بی تو خراب کار من
مونس و غمگسار من بی تو بسر نمی شود
هرچه بگویم ای سنم نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو بلفظ خود بی تو بسر نمی شود
شاه منی و دلبری شمس جهان اکبری
از مه و خور تو انوری بی تو بسر نمی شود

No comments:

Post a Comment