Tuesday, December 24, 2013
Monday, December 23, 2013
4-5 GONBAD FIRUZEH/TURQUOISE DOME
٤
اصفهان
تالار سرفراز جان
اصفهان
نصف جهان
دروازه ی سه پله
راهی به سوی مغرب
چهار باغ
دلگشای کهن
میان گشاده
بر شورش آب
چار سوهای چشمک و شرم
چار سوی بد
چار سوی مقصود
چار سوی نقش
چار سوی آجر
چار سوی نمک
چار سوی چوب
دلدادگان چهار راه
چهار حوض
دروازه ی ویران
شش مجلس
در گور دیوار
هفت دست ویران
در هفت اشکوب شاه نشین
بلبلان شوریده ی هشت بهشت
هفده دهان پل مارنان
که فرو ایخت
نگاه خیره ی سی و سه پل
در ترک های تا قی ها
چهل چشمه ی خروش
در کاشی پل خواجو
چهل ستون
به نیم نگاهی خاندان
چهل ستون
هزاران ستون
در بازی شوخ آب
چهل ستون
پنهانی پشت پرده ها
پانصد ذراع
نگار خانه ی بهار
هزار دره ی خاموش
هزار جریب ویران
بی سر در و باغ
در تاراج گل
پنجاه هزار
چراغان میدان نقش جهان
هفتاد هزار سهه
بر سر مناره های امیر
تنهای تمام بود
گنبد فیروزه
٥
در آب نمای کاشی
بوسه بر استان هیچ
فواره سال ها سر نگون شده بود
خر گاه و خیمه گاه
بر چیده بود
خیاطخانه و خلیل خانه و توپخانه را
خزان زاده بود
طاو وس خانه
بیرنگ شده بود
قلیان خانه
بی کر و کر بود
پی خانه بی نور
خلعت خانه تهی بود
قوشخانه بی قوش
و بی شکار چی ب شکار
تالار آینه را زنگار گرفته بود
آرایش کاشی
روی ستون آهن نمی نشست
کاروانسرای مادر شاه
میهمان بیگانه می پذیرفت
تاج شکسته ی شاهن
بر تخت پولاد
افتاده بود
بر تخت رستم
خزه روییده بود
پیه سوز ها خاموش
سقف بلند نماز خانه بی صدا بود
شمسه
در ابعاد هندسه
نمی گنجد
گاو خونی
به خون اشتران قربانی
در می غلطید
طغیانی تیران
بر دهل نمی کوفت
پلهای تشنه
ماهیان ویران
و کاروان سر گردان
.
زنده رود را سیلاب برده بود
از سفره خانه
صدایی نمی رسید
توحید خانه
تماشاخانه شده بود
دیوانخانه خلوت بود
پیر بکران ویران بود
مغاره خاموش می نمود
.
طرحی از غبار نور
در سایه روشن گره چینی
گریبان می درد
و کفتر خانه های خالی می پرید
و نقش های پرپری
و عرقچین های آجری
و تارمی های کژ و مژ
که می دوید
تا خانقاه خورشید
بر گنبد فیروزه
.
خیره در سمت کاهل پگاه
بر جای نور
چشمان مناره ها
تحویل آفتاب
به برج گوسپندان
و آسمان روشن
به فانوس شبستان
و چهار ایوان
با دستان نیایش
به سوی آسمان
در انتظاری
دور .
قیصر
در سایه ی سر در
فروتن بود
رو به روی
گنبد فیروزه
اصفهان
تالار سرفراز جان
اصفهان
نصف جهان
دروازه ی سه پله
راهی به سوی مغرب
چهار باغ
دلگشای کهن
میان گشاده
بر شورش آب
چار سوهای چشمک و شرم
چار سوی بد
چار سوی مقصود
چار سوی نقش
چار سوی آجر
چار سوی نمک
چار سوی چوب
دلدادگان چهار راه
چهار حوض
دروازه ی ویران
شش مجلس
در گور دیوار
هفت دست ویران
در هفت اشکوب شاه نشین
بلبلان شوریده ی هشت بهشت
هفده دهان پل مارنان
که فرو ایخت
نگاه خیره ی سی و سه پل
در ترک های تا قی ها
چهل چشمه ی خروش
در کاشی پل خواجو
چهل ستون
به نیم نگاهی خاندان
چهل ستون
هزاران ستون
در بازی شوخ آب
چهل ستون
پنهانی پشت پرده ها
پانصد ذراع
نگار خانه ی بهار
هزار دره ی خاموش
هزار جریب ویران
بی سر در و باغ
در تاراج گل
پنجاه هزار
چراغان میدان نقش جهان
هفتاد هزار سهه
بر سر مناره های امیر
تنهای تمام بود
گنبد فیروزه
٥
در آب نمای کاشی
بوسه بر استان هیچ
فواره سال ها سر نگون شده بود
خر گاه و خیمه گاه
بر چیده بود
خیاطخانه و خلیل خانه و توپخانه را
خزان زاده بود
طاو وس خانه
بیرنگ شده بود
قلیان خانه
بی کر و کر بود
پی خانه بی نور
خلعت خانه تهی بود
قوشخانه بی قوش
و بی شکار چی ب شکار
تالار آینه را زنگار گرفته بود
آرایش کاشی
روی ستون آهن نمی نشست
کاروانسرای مادر شاه
میهمان بیگانه می پذیرفت
تاج شکسته ی شاهن
بر تخت پولاد
افتاده بود
بر تخت رستم
خزه روییده بود
پیه سوز ها خاموش
سقف بلند نماز خانه بی صدا بود
شمسه
در ابعاد هندسه
نمی گنجد
گاو خونی
به خون اشتران قربانی
در می غلطید
طغیانی تیران
بر دهل نمی کوفت
پلهای تشنه
ماهیان ویران
و کاروان سر گردان
.
زنده رود را سیلاب برده بود
از سفره خانه
صدایی نمی رسید
توحید خانه
تماشاخانه شده بود
دیوانخانه خلوت بود
پیر بکران ویران بود
مغاره خاموش می نمود
.
طرحی از غبار نور
در سایه روشن گره چینی
گریبان می درد
و کفتر خانه های خالی می پرید
و نقش های پرپری
و عرقچین های آجری
و تارمی های کژ و مژ
که می دوید
تا خانقاه خورشید
بر گنبد فیروزه
.
خیره در سمت کاهل پگاه
بر جای نور
چشمان مناره ها
تحویل آفتاب
به برج گوسپندان
و آسمان روشن
به فانوس شبستان
و چهار ایوان
با دستان نیایش
به سوی آسمان
در انتظاری
دور .
قیصر
در سایه ی سر در
فروتن بود
رو به روی
گنبد فیروزه
6-7 GONBAD FIRUZEH TURQUOISE DOME
٦
با لاجورد ایوان
رازی عاشقانه داشت
چشمان پنجره
از بلور واره های درب امام
تا هندسه ی حجم تمام
از کوچه ها
تا بام
از نگاه ساربان
تا راسته بازار
از کلاه فرنگی
تا دروازه ی زار نگار
از دیوار های مشبک
با سایه های بلندش
به دامن آفتاب
می گریخت
نگاهش
تا گنبد فیروزه
٧
نقل پل خواجو
می خواند غمگنانه
:از ته قوری در عصر های ساکت پاییزی
چشمان پنجره
پر می شد از غربت
وقتی که ماه
میریخت
سرخی همیشه ی آتشگاه را
از حصار سنگی کوه صفه
روی
گنبد
فیروزه
Sunday, December 22, 2013
GONBAD FIRUZEH/TURQUOISE DOME:8-9
و اصفهان من از پرده ی آواز های ایرانی آغاز شده بود
٨
در سرخی همیشه ی آتشگاه
در مستی ی مدام سروش آذران
شهری ست
در منظر سنگی آفتاب
که می سوزد نصف جهان و
به نصف جهان می سوزد
بر گنبد فیروزه
٩
و اصفهان من پرده پرده آواز های ایرانی می نواخت
در سرخی همیشه ی آتشگاه
در مستی مدا م سروش آذران
شهری ست
در حوالی آتش با د
شهری که نصف جهان
به اندوه می سوزد
و می سازد
بر تل خاکستر آن
گنبد فیروزه
see more:
FARAMARZ SOLEIMANI
TURQUOISE DOME
New Edition 1392/2013
www.artliteratour.blogspot.com/Gonbad_firuzeh
Sunday, December 15, 2013
Saturday, December 14, 2013
MARK TWAIN HOUSE,HARTFORD,CT
MARK TAWIN,SAMUEL LANGHOME CLEMENS
30 NOV 1835,FLORIDA,MISSOURI
21 APR 1910.REDDING,CT
Snow's falling on the Clemens Family's home in Hartford,conniticut
Mark Twain,...,lived in this house,in Hartford,Ct. from 1874 to 1891
351 Famington Ave,Hartford,Ct 06105
Mark Twain,...,lived in this house,in Hartford,Ct. from 1874 to 1891
351 Famington Ave,Hartford,Ct 06105
Thursday, December 12, 2013
Monday, December 2, 2013
KASHAN-2
قمصر کاشان
جشن گل سرخ
حمام فین کاشان
شهر من گم شده است
من با تاب، من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
من در این خانه،
به گُم نامیِ نمناک علف نزدیکم...
/ برگرفته از: صداى پاى آب
My town has been lost
Overcame with fever and with impatience
I have built another house on the other side of the night
In this house, I feel closer to the damp obscurity of grass
من با تاب، من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام
من در این خانه،
به گُم نامیِ نمناک علف نزدیکم...
/ برگرفته از: صداى پاى آب
My town has been lost
Overcame with fever and with impatience
I have built another house on the other side of the night
In this house, I feel closer to the damp obscurity of grass
Sunday, December 1, 2013
OLD TEHRANتهران قد یم
تهران قدیم = طهران
تهران , خیابان فردوسی , ۱۳۱۰
ورودی تهران
نیاوران , شمیران , تهران
تهران , خیابان شاه آباد
امجدیه , دهه ١٣٤٠
از دزدان و آدملختکنهای ساکن خندقها دستهای هم جماعت کفندزدها بودند که روزها در قبرستانها گردش میکردند و قبور مردههای تازه را نشان میگذاشتند و شبها آنجا را میکندند و کفنهاشان را میربودند و بسا خلافهای غیرانسانی دیگر که از آنان بهظهور میرسید!! پس از آن کفندزدها بس مورد طعن و لعن مردم و منبریها واقع شدند کفنپوشی را بهجای کفندزدی برگزیدند و آن نیز بدینصورت بود که شبها چیز سفیدی مانند کفن سر تا پا میپوشیدند و در گورها و گودالهای معابر و قبرستانها مانند قبرستان سر قبر آقا (قبرستانی در سمت غرب ابتدای جادهشهری مخصوص فقرا) که محل عبور و مسیر مردم محلات جنوبشهر امثال گذر حاج غلامعلی و گذر صابونپزخانه و کوچهی سیاهها و مثل آن بود مخفی میشدند و چندانکه راهگذاری نزدیک میشد برمیخاستند و بیحرکت در برابرش قرار میگرفتند و در همان ترس و هراس بر او میآویختند و جیب بغلاش را خالی میکردند و جامههایاش را به غارت میبردند تا آنجا که این کفنپوش و کفنپوشی چنان ولوله و وحشتی در دل مردم شهر انداخت که از مغرب بهبعد کمتر کسی بیرون از خانه و در کوچه و معبر پیدا میشد و حتا مأموران حفاظتی نیز از برخورد و مأموریت مقابلهی با آنها سر باز میزدند و شانه خالی میکردند، مخصوصاً که بیشتر مردم آنها را مردههای جانبهسری تصور میکردند که دچار عذاب الهی شدهاند و گوربهگور شدهاند.
تهران قد یم جعفر شهری
از دزدان و آدملختکنهای ساکن خندقها دستهای هم جماعت کفندزدها بودند که روزها در قبرستانها گردش میکردند و قبور مردههای تازه را نشان میگذاشتند و شبها آنجا را میکندند و کفنهاشان را میربودند و بسا خلافهای غیرانسانی دیگر که از آنان بهظهور میرسید!! پس از آن کفندزدها بس مورد طعن و لعن مردم و منبریها واقع شدند کفنپوشی را بهجای کفندزدی برگزیدند و آن نیز بدینصورت بود که شبها چیز سفیدی مانند کفن سر تا پا میپوشیدند و در گورها و گودالهای معابر و قبرستانها مانند قبرستان سر قبر آقا (قبرستانی در سمت غرب ابتدای جادهشهری مخصوص فقرا) که محل عبور و مسیر مردم محلات جنوبشهر امثال گذر حاج غلامعلی و گذر صابونپزخانه و کوچهی سیاهها و مثل آن بود مخفی میشدند و چندانکه راهگذاری نزدیک میشد برمیخاستند و بیحرکت در برابرش قرار میگرفتند و در همان ترس و هراس بر او میآویختند و جیب بغلاش را خالی میکردند و جامههایاش را به غارت میبردند تا آنجا که این کفنپوش و کفنپوشی چنان ولوله و وحشتی در دل مردم شهر انداخت که از مغرب بهبعد کمتر کسی بیرون از خانه و در کوچه و معبر پیدا میشد و حتا مأموران حفاظتی نیز از برخورد و مأموریت مقابلهی با آنها سر باز میزدند و شانه خالی میکردند، مخصوصاً که بیشتر مردم آنها را مردههای جانبهسری تصور میکردند که دچار عذاب الهی شدهاند و گوربهگور شدهاند.
تهران قد یم جعفر شهری
Saturday, November 30, 2013
PERSIAN MAZANDARANI CULINARY-3
پلا سر تره
By: Sormehri Dorri
By: Sormehri Dorri
ساک *
ساک *
طرز تهیه آش ساک
مجموعه: آموزش انواع غذاها
مواد لازم:
گوشت چرخ کرده
500 گرم
اسفناج
1/5 کیلو گرم
آرد برنج
1 پیمانه
لپه
100 گرم
روغن
150 گرم
پیاز داغ
4 تا 5 قاشق سوپخوری
زردچوبه – نمک و فلفل
به مقدار لازم
تخم مرغ
3 تا 4 عدد
آب غوره
به میزان دلخواه
نعناع داغ و پیاز داغ برای تزئین
به میزان دلخواه
طرز تهیه:
ابتدا لپه را با مقداری آبمی پزیم و کنار می گذاریم آب را جوش آورده اسفناج خرد شده را در آب جوش ریخته میگذاریم بپزد سپس لپه پخته شده را به ان اضافه کرده بعد پیاز داغ را با روغن داغ وکمی زردچوبه روی حرارت کمی تفت داده در آش می ریزیم سپس آرد برنج را در دو لیوان آبسرد حل کرده در آش می ریزیم و مرتب هم می زنیم تا گلوله نشود. می گذاریم آهسته بجوشد و جا بیفتد. در این فاصله از گوشت چرخ شده که همراه با پیاز رنده شده ونمک و فلفل و زردچوبه است گلوله های کوچکی برداشته و کوفته ریز می کنیم.
در کمی روغن تفت داده در آش می ریزیم . نمک و فلفل مورد نیاز را هم اضافه نموده تا مزه دلخواه بدست آید آب غوره را اضافه کرده و در آخر کار تخم مرغ ها را در ظرفی شکسته کمی نمک می زنیم و با چنگال خوب می زنیم و کم کم داخل آش ریخته بهم می زنیم . چندجوش که خورد شعله را خاموش می کنیم آش را در دو ظرف می کشیم و رویش را با نعناع داغ و پیاز تزئین می کنیم.
مجموعه: آموزش انواع غذاها
مواد لازم:
گوشت چرخ کرده
500 گرم
اسفناج
1/5 کیلو گرم
آرد برنج
1 پیمانه
لپه
100 گرم
روغن
150 گرم
پیاز داغ
4 تا 5 قاشق سوپخوری
زردچوبه – نمک و فلفل
به مقدار لازم
تخم مرغ
3 تا 4 عدد
آب غوره
به میزان دلخواه
نعناع داغ و پیاز داغ برای تزئین
به میزان دلخواه
طرز تهیه:
ابتدا لپه را با مقداری آبمی پزیم و کنار می گذاریم آب را جوش آورده اسفناج خرد شده را در آب جوش ریخته میگذاریم بپزد سپس لپه پخته شده را به ان اضافه کرده بعد پیاز داغ را با روغن داغ وکمی زردچوبه روی حرارت کمی تفت داده در آش می ریزیم سپس آرد برنج را در دو لیوان آبسرد حل کرده در آش می ریزیم و مرتب هم می زنیم تا گلوله نشود. می گذاریم آهسته بجوشد و جا بیفتد. در این فاصله از گوشت چرخ شده که همراه با پیاز رنده شده ونمک و فلفل و زردچوبه است گلوله های کوچکی برداشته و کوفته ریز می کنیم.
در کمی روغن تفت داده در آش می ریزیم . نمک و فلفل مورد نیاز را هم اضافه نموده تا مزه دلخواه بدست آید آب غوره را اضافه کرده و در آخر کار تخم مرغ ها را در ظرفی شکسته کمی نمک می زنیم و با چنگال خوب می زنیم و کم کم داخل آش ریخته بهم می زنیم . چندجوش که خورد شعله را خاموش می کنیم آش را در دو ظرف می کشیم و رویش را با نعناع داغ و پیاز تزئین می کنیم.
Sunday, October 27, 2013
Saturday, October 26, 2013
Wednesday, October 16, 2013
ESFAHAN-4
محراب گچبری اصفهان
موزه بزرگ معماری ایران
خیابان سپه اصفهان
هر روز صبح
چهلستون که از خواب بیدار می شد
چهره اش را
در آینه می نگریست
فرامرز سلیمانی :گنبد فیروزه
در سرخی همیشه آتشگاه
در مستی مدام سروش آذران
شهری ست
در حوالی آتش باد
شهری که نصف جهان
به اندوه می سوزد
و می سازد
بر تل خاکستر آن
گنبد فیروزه
...
مرداب های زنده رود
-------------------------
زیر پای تو انداخته بود
رنده رود*
چمنزاران حاشیه را
آب
گذشت و
رفت
به انحراف کشید
و سبزه زاران
خشکیدند
رویای باران
حالا
به جای رشحه
به چهره ات
غبار
می افشاند
-----------------
پا نوشت :
" زنده رود " یا " زاینده رود " رودی در اصفهان که تقریبأ از وسط شهر تاریخی اصفهان می گذشت ، اما
اولیای امور از چندی پیش آن را خشک انداختند
مرداب های زنده رود
-------------------------
زیر پای تو انداخته بود
رنده رود*
چمنزاران حاشیه را
آب
گذشت و
رفت
به انحراف کشید
و سبزه زاران
خشکیدند
رویای باران
حالا
به جای رشحه
به چهره ات
غبار
می افشاند
-----------------
پا نوشت :
" زنده رود " یا " زاینده رود " رودی در اصفهان که تقریبأ از وسط شهر تاریخی اصفهان می گذشت ، اما
اولیای امور از چندی پیش آن را خشک انداختند
-------------------------
زیر پای تو انداخته بود
رنده رود*
چمنزاران حاشیه را
آب
گذشت و
رفت
به انحراف کشید
و سبزه زاران
خشکیدند
رویای باران
حالا
به جای رشحه
به چهره ات
غبار
می افشاند
-----------------
پا نوشت :
" زنده رود " یا " زاینده رود " رودی در اصفهان که تقریبأ از وسط شهر تاریخی اصفهان می گذشت ، اما
اولیای امور از چندی پیش آن را خشک انداختند
Thursday, September 19, 2013
Wednesday, September 18, 2013
مجله موج:شهر من سمنان
نقل از مجله موج ٣و ٤
شهر من سمنان
---
نماد شهر، دروازه ی ارگ سمنان است که یکی از ده ها اثر باستانی شهرمی باشد. این بنا در زمان ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده و در نمای شمالی آن تصویر بسیار زیبائی از نبرد رستم و دیو سپید نقش بسته است. سمنان را به گویش محلی «سِمَن» می گویند و سِمَن را به گونه های مختلفی معنی کرده اند که در این جا به دو مورد متداول آن اشاره می کنم:
بعضی ها نام اولیه ی سمنان را "سه مَه نان" دانسته، به این معنا که حاصل تلاش کشاورزان شهر، فقط سه ماه نان و آذوقه شان را تامین می کرد. بعضی دیگر می گویند سمنانی ها وقتی با خبر شدند امام رضا به قصد خراسان از سمنان عبور کرده با خورجینی از "سه مَن نان" امام را در مسیرسمنان - خراسان تعقیب کردند. برای این تعریف ها سند محکمی وجود نداشته و به نظر درست نمی آیند. به زبان سمنانی عدد "سه" را "هِرَ"، "مَن" (معادل سه کیلو) واحد وزن قدیم را "مُن"، "نان" را "نون" و ماه را همان ماه و نه "مَه" می گویند "هِرَمُن نون" و "هِرَماه نون"هیچ شباهتی به "سه مَن نان" و "سه مَه نان"، و یا سمنان ندارد ولی مطمئنن نان همیشه غذای اصلی مردم بوده است. ممکن است این نام ها از طرف فارسی زبان ها ساخته شده باشند. کومش یا قومس نام قدیم منطقه ی سمنان بوده است.
در سال های پیش از انقلاب چون امکانات شهر برای کار و پیشرفت اهالی کفایت نمی کرد این اصطلاح بین سمنانی ها رایج بود که سمنان جای پیشرفت نیست و به سبب نزدیکی شهر به پایتخت، خیلی از سمنانی ها راهیِ تهران می شدند و گویا انجمنی هم به نام "انجمن سمنانی های مقیم تهران" داشته و دارند.
محله های قدیمی شهر
معروفترین محله ها عبارتند از: محلات ثلاثه (مَلَه): زاوقان (زُوِنی)، کوشمغان (کیشمِنی)، کدیور (کوئری). باغ امیر (امیری رز)، لتیبار، ناسار، سی سر و شاهجوی (شاجی)، عباسیه، کهنه دژ (کُندَزَ)َ، سنگر (سُنگِرَ)، محله ی خواجه (خواجَه لونَه)، سَکاک و علَمدار، چومسجد، اسفنجون و آتشگاه.
بازار بزرگ و میدان قدیم بارفروشی سمنان که مرکز عمده ی تجارت بودند در اوایل دهه ی پنجاه بازسازی شدند. پیش از این، تاق بازار در بسیاری جاها فرو ریخته بود و بیشتر مغازه ها تنگ و تاریک و فرسوده بودند. درکل بازار ظاهری مناسب نداشت.
در نمای قدیم، میدان بار فروشی از راه دالانی به بازار بزرگ وصل می شد و در گوشه ی شمال غربی آن زورخانه ای بود که غروب ها زنگ آن به صدا در می آمد. بخش بزرگی از شرق میدان را کاروانسرای بزرگ و مخروبه ای احاطه کرده بود که از حجره های آن، تاجرهای همان حوالی برای انبار کالا استفاده می کردند. تاجرها و نمدمال ها این جا و آن جا فعال بودند. شتربان ها با شتر از دشت کویر هیزم درمنه وارد می کردند و جا به جا، شتر و گاو و خر و گوسفند، وهم چنین پشم و پوست خرید و فروش می شد. هیجان میدان وقتی بود که کامیون کامیون هندوانه ی شاه پسند (آزادشهر کنونی) به میدان می رسید و هندوانه فروش ها آن را به صورت کلی و جزئی به همه ی شهر می فروختند. غیر از این، مغازه ی کوچک دکه مانندی نبش ورودی اصلی میدان بود که بلیت بخت آزمائی می فروخت. میدان بار پس از بازسازی به نام "تیرانداز" فرماندار کل وقت سمنان نام گذاری شد و زورخانه هم به ساختمان مدرن و تازه سازی جنب استادیوم ورزشی تختی انتقال پیدا کرد.
آب و کار
آب از نیازمندی های اولیه ی مردم است و مادرِ آبادی. آب سمنان که از دامنه های البرز و «چشمه ی گلِ رودبار» می آید به خاطر داشتن املاح زیاد، چندان مناسب خوردن نیست.
تقسیم آب شهر از قدیم در «آب پخش کن» صورت می گرفت و پس از آن آب در چندین استخر بسیار بزرگ در نقاط مختلف شمال شهر، شب ها انبار می شد و روزها به مصرف می رسید. در بین راه این آب تا به استخر برسد از هفت آسیاب آبی عبور می کرد و کار آسیاب و آرد مردم را هم راه می انداخت. برای تقسیم آب بین مردم در بخش مرکزی شهر که از استخر باغ شاه (باغ فیض کنونی) شروع می شد کسی بود به نام "مدآقا انگارنویس" که سهم محله ها و نوبت افراد را می دانست و کاغذ داشت، و همین که دم مغازه ای در بازار می نشست برای تقسیم آب، جمعیتی از دهقان ها و کشاورزها جمع می شدند. البته نهر آب تا به انتهای شهر برسد دهها جا تقسیم می شد. در جائی که آب می بایست تقسیم شود چندین گدارِ پله ای با الوارهای بلند و صاف ایجاد می کردند که «بَرجُم» نامیده می شد. واحد تقسیم آب «چو» نام داشت به طور مثال دو چوب آب، دو دهم طول الوار (بَرجُم) بود که بعدن در مسیر آب به واحدهای کوچکتری هم تقسیم می شد. تقسیمات آب با دَم تیز سنگ ها در مقابل الوار و مرزبندی با گل ولای جوی در ادامه سنگ ها صورت می گرفت.
با وجود کم آبی در سمنان، کشاورزی و دام پروری کار عمده ی مردم بود. یکی از طایفه های بزرگی که به دام داری و کشاورزی اشتغال داشتند و در محله های مختلف شهر زندگی می کردند عبدوست یا عبدوس ها نامیده می شدند گفته می شود این طایفه در سده های پیشین ازکردستان به این خطه کوچانده شده بودند. عبدوسی که محمود دولت آبادی هم در رمان هایش نام می برد باید از همین طایفه بوده باشد. در گویش سمنانی عبدوس ها را "اُدوست" (آبدوست) صدا می کنند و معلوم نیست نام عربی "عبدوس" از کجا بر این قوم گذاشته شده است.
در کنار کشاورزی و دام پروری، سهم سمنان از ضرورت مدرنیزه شدن کشور و ورود به عصر صنعت دراوایل سده ی کنونی، کارخانه ی نخ ریسی پارس سمنان بود که در سال ۱۳۱۰ به کمک آلمانی ها تأسیس شد و تا یک کارخانه ی نساجی مدرن ارتقا یافت. کارگران این کارخانه بیشتر کشاورزهای سمنان و روستائی هائی بودند که از اطراف می آمدند. شنیدم که این کارخانه در دهه ی ۷۰ ورشکست شد و بعدها زمین آن را جهت ساخت و ساز به فروش رساندند. امروزه گویا از وجود آن کارخانه ی به آن عظمت، فقط برج سوت آن مانده که با صدای سوت، شیفت کار عوض می شد، سال نو تحویل می گردید و مردم شهر ساعت خود را هم با شنیدن صدای سوت تنظیم می کردند. تا زمان تاسیس کارخانه ی برق سمنان، کارخانه نساجی طی ده ها سال نیاز برق سمنان را تامین می کرد. وجود کارخانه ی نساجی پارس که سال های سال تنها کارخانه ی بزرگ شهر بود نقش کلیدی در تحول اقتصادی و اجتماعی شهر داشت.
زبان
نمود نخست در صحبت از سمنان، زبان سمنانی است که از زبانهای قدیم ایرانی بوده و با وجود واژه های مشترکی که با دیگر زبان های ایرانی دارد زبان مستقلی به شمار می رود. منطقه ی سمنان معروف است به مجمع الجزایر زبان ها که عمده ترین آن ها سمنانی، سرخه ای، سنگسری، شهمیرزادی و لاسگردی می باشند. با وجود فاصله ی بسیار کم سمنان با سرخه، سنگسر، شهمیرزاد و لاسگرد که بیست تا بیست وپنج کیلومتر بیشتر نیست این گونه گونی زبان ها قابل ملاحظه است. آرتور کریستن سن شرق شناس دانمارکی می نویسد: "زبان سمنانی به قدری با سایر لهجه های ایرانی نظیر مازندرانی و گیلکی و غیره اختلاف دارد که خود ایرانی ها می گویند، بدون این که این زبان ها را فرا گرفته باشیم درک می کنیم اما زمانی که دو سمنانی با هم صحبت می کنند هرگز زبان آن هارا نمی فهمیم."(۱)
زبان های دیگر ایرانی را نمی دانم اما زبان سمنانی دستور زبان ویژه خود را دارد که با دستور زبان فارسی متفاوت است. این زبان برای همه اسم ها و ضمیر سوم شخص مفرد، مذکر و مونث دارد و حتی با ورود اسامی جدید، آن ها را به مذکر و مونث تبدیل کرده و صرف می کند. ماشینَه بِشیَه (ماشین رفت - مؤنث) طیاره/ هواپیما بِشا (طیاره/ هواپیما رفت - مذکر).
کودکان سمنانی اکثرن مثل دیگر کودکان غیرفارس زبان، تا پیش از ورود به دبستانِ ابتدائی، فارسی نمی دانستند و پس از یادگیری فارسی، اکثرن دارای لهجه محلی بودند. شاید به این خاطر و دیگر به خاطر محدود بودن شعاع بُرد این زبان، بعضی خانواده ها در صحبت با فرزندان خود از این زبان پرهیز می کردند و با بی توجهی نهادهای فرهنگی به ویژه رادیو و تلویزیون و فشار و غلبه زبان فارسی، متاسفانه این پرهیز روز به روز فراگیرتر شده و چون این زبان بیشتر زبان گفت و گو و شفاهی بوده تا نوشتاری، عدم به کار گیری آن گسترش می یابد. در کشورهای غربی از جمله در نروژ که من در آن زندگی می کنم حتی لهجه های ساده و کم رنگ حمایت شده و مردم با افتخار و اعتماد به نفس با لهجه های محلی خود صحبت می کنند.
در سدهِ ی اخیر شاعران و نویسندگان سمنانی از جمله نصرت الله نوح، عبدالرفیع حقیقت، محمد احمد پناهی (پناهی سمنانی)، پرویز پژوم شریعتی، فرهنگ شکوهی، محمدحسن جواهری و دیگران با جمع آوری اثرهای تاریخی وادبی تلاش گسترده ای برای حفظ و نوشتاری کردن زبان انجام داده اند. شاعرها و نویسنده های معاصر سمنانی اکثرن کم و بیش به زبان مادری خود طبع آزمائی کرده اند که موفق ترین آنها نصرت الله نوح می باشد.
هم چنین عبدالرفیع حقیقت دیوان کامل اشعار فارسی و عربی شیخ علاءالدوله سمنانی را که مقبره اش در روستای صوفی آباد سمنان واقع شده، گردآوری و چاپ کرده است. به تحقیق پناهی سمنانی ظاهرن شیخ شعری به زبان سمنانی نسروده و میرزا نعیما که معاصرفتحعلی شاه قاجار بوده اولین شاعری است که از او شعر سمنانی به دست ما رسیده است. (۲)
هنر
تا پیش از تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سمنان نمود چندانی از هنرهای مدرن نبود مطرب ها که عمدتن از طایفه ی لوطی باشی ها بودند به نوازندگی و گرم کردن مجالس عروسی یا تاسوعا و عاشورا دعوت می شدند. غیر از تعزیه به مناسبت های مذهبی، درمیدان بارفروشی هر از گاهی معرکه گیرها و پهلوان ها به خاطر چند سکه و سرگرمی مردم پیدایشان می شد. کسانی مانند شاپور قریب (کارگردان سینما) و کوروش یغمائی (خواننده) با این که اصل و نسب سمنانی داشتند ولی تحصیل کرده و پرورش یافته ی تهران بودند.
تأسیس کانون نقش برجسته ای در پرورش گروه بزرگی از هنرمندان داشت. در وقت تأسیس چون ساختمان مناسبی نداشتند بخش عمده ی سالن دبستان مهران را به کانون اختصاص دادند. درست یادم نیست کلاس پنجم یا ششم بودیم که ما دانش آموزان مدرسه را یکجا عضو کتابخانه کردند. کم کم در جوار کار عادی کتابخانه، گروه های مختلف هنری شکل گرفتند و وقتی کانون به ساختمان تازه ساز خود در جنب پارک کودک منتقل شد فعال ترین مرکزهنری شهر به شمار می رفت. از جمله هنرمندانی که در کانون رشد کرده و فعال بودند می توان از جمال اکرم، احمد امین نظر، محمدعلی بنی اسدی، محمدعلی بهبودی، محمدحسن جواهری، داریوش حبیب خانی، مجید درخشانی، مسعود سعدالدین، بهمن صحت لو، حبیب قجر(اعتصام)، ابراهیم یغمائی و زنده یادان پرویز قجر و داود کرمی نام برد. بیشتر این نام ها امروز در هنر خود نامی هستند و اگر انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به بار می نشست بالندگی شایسته ی این نسل از هنرمندان را بیشتر فراهم می کرد.
هنرمندان پرورش یافته ی کانون در سمنان فقط همین تعداد نیستند، این نام ها بیشتر دانش آموز دبستان مهران یا دوست و همکلاس من بودند. در کنار این ها از دوستان هنرمند و اهل قلم رحیم موسوی واسماعیل همتی هم باید نام ببرم که در سمنان به کار هنر و ادب مشغولند. هم چنین عباس معروفی نویسنده ی سرشناس که اهل سنگسر سمنان و پرورش یافته ی تهران است.
پاتوق جوان های اهل هنر و قلم، قهوه خانه ها، خانه ی جوانان و کتابفروشی زنده یاد علی صحت پیرمرد صوفی واهل دلی بود که با مهربانی، دوستداران شعر و ادب را می پذیرفت. صحت خود شاعر بود و برای علاقمندان، شعر سمنانی و فارسی از خود و دیگران می خواند.
تفریحات مردم
مردم سمنان، مردم شادی بودند و برای شادی و دور هم بودن از هر امکان و بهانه ای استفاده می کردند. سمنان دو سینما داشت به نام های ستاره و کاپری (فرهنگ کنونی) که بیشتر فیلم های تجاری را نمایش می دادند. برای دیدن فیلم های هنری و تئاتر خوب می بایست سری به تهران زد و یا چند سال صبرکرد تا سینما ستاره فیلم هنری ارزان شده ای را به اکران در آورد.
پیک نیک در شبستان های امامزاده اشرف یکی دیگر از جاهای تفریح مردم بود. خانواده ها جمعه ها، صبح زود می رفتند برای گرفتن جا و پهن کردن بساط. و تا غروب در کنار هم خوش وسرگرم می شدند.
منطقه ی صحرای چیتگرها (چیتگرَصرا) در شمال سمنان و بخش غربی باغ امیر در ضیائیه، زمان جنگ جهانی دوم محل استقرار قشون روس بود. در این باغ ویرانه که دیگر باعث و بانی ی نداشت نهر پر آبی از وسط آن می گذشت ودرخت انجیر هم فراوان داشت. جمعه ها در این باغ صدای موزیکِ رادیو و ضبط صوت مردم بلند می شد. در کنار استراحت و شادیِ خانواده ها، زن ها لباس ها به ویژه فرش و پلاس هایشان را هم به کمک فرزندان و مردهایشان می شستند. روز سیزده بدر خیلی ها که از خود باغی برای تفریح نداشتند به این جا آمده و سبزه هایشان را به آب می دادند و ساعت ها دور هم خوش بودند.
آب گرم سمنان (گِرُ) در ۲۱ کیلومتری شمال غربی شهر با چشمه های آب معدنی که می گفتند برای رماتیسم و بیماریهای پوستی مفید است آبی بود که از زمین می جوشید و در دو استخر کوچک طبیعی جمع می شد. در این دو استخر زنها و مردها به نوبت آب تنی می کردند.
دربند و شهمیرزاد با آب خوب و هوای خنک و سایه سارهای زیبا در اطراف رودخانه و «شیخ چشمه سر» پناهگاه مردم گرمازده برای خوش گذرانی در فصل تابستان بودند. سمنانی ها علاقه ی زیادی برای خرید خانه در شهمیرزاد نشان می دادند.
آن چه را این جا درباره ی سمنان خواندید مختصر شنیده ها و یادمانده های من بود از سی سال پیش. در کتاب تاریخ سمنان، عبدالرفیع حقیقت به قدمت شهر، رسم ها و زبان سمنانی مفصل پرداخته و علاقمندان می توانند به آن کتاب هم مراجعه کنند.
از لینک زیر می توانید تصویرهای زیبائی را از پارک سیمرغ سمنان ببینید.
http:// www.jadidonline.com/images/ stories/flash_multimedia/ Semnan_test/sem_high.html
-----------------
(۱): گویش سمنانی – کپنهاک ۱۹۱۵. تاریخ قومس تالیف رفیع چاپ اول تهران ص ۵۷۷. (به نقل از فرهنگ سمنانی – پناهی سمنانی ص ۷)
(۲): فرهنگ سمنانی – پناهی سمنانی ص ۱۱
حسین دانائی
بهار ۱۳۹۲
---
نماد شهر، دروازه ی ارگ سمنان است که یکی از ده ها اثر باستانی شهرمی باشد. این بنا در زمان ناصرالدین شاه قاجار ساخته شده و در نمای شمالی آن تصویر بسیار زیبائی از نبرد رستم و دیو سپید نقش بسته است. سمنان را به گویش محلی «سِمَن» می گویند و سِمَن را به گونه های مختلفی معنی کرده اند که در این جا به دو مورد متداول آن اشاره می کنم:
بعضی ها نام اولیه ی سمنان را "سه مَه نان" دانسته، به این معنا که حاصل تلاش کشاورزان شهر، فقط سه ماه نان و آذوقه شان را تامین می کرد. بعضی دیگر می گویند سمنانی ها وقتی با خبر شدند امام رضا به قصد خراسان از سمنان عبور کرده با خورجینی از "سه مَن نان" امام را در مسیرسمنان - خراسان تعقیب کردند. برای این تعریف ها سند محکمی وجود نداشته و به نظر درست نمی آیند. به زبان سمنانی عدد "سه" را "هِرَ"، "مَن" (معادل سه کیلو) واحد وزن قدیم را "مُن"، "نان" را "نون" و ماه را همان ماه و نه "مَه" می گویند "هِرَمُن نون" و "هِرَماه نون"هیچ شباهتی به "سه مَن نان" و "سه مَه نان"، و یا سمنان ندارد ولی مطمئنن نان همیشه غذای اصلی مردم بوده است. ممکن است این نام ها از طرف فارسی زبان ها ساخته شده باشند. کومش یا قومس نام قدیم منطقه ی سمنان بوده است.
در سال های پیش از انقلاب چون امکانات شهر برای کار و پیشرفت اهالی کفایت نمی کرد این اصطلاح بین سمنانی ها رایج بود که سمنان جای پیشرفت نیست و به سبب نزدیکی شهر به پایتخت، خیلی از سمنانی ها راهیِ تهران می شدند و گویا انجمنی هم به نام "انجمن سمنانی های مقیم تهران" داشته و دارند.
محله های قدیمی شهر
معروفترین محله ها عبارتند از: محلات ثلاثه (مَلَه): زاوقان (زُوِنی)، کوشمغان (کیشمِنی)، کدیور (کوئری). باغ امیر (امیری رز)، لتیبار، ناسار، سی سر و شاهجوی (شاجی)، عباسیه، کهنه دژ (کُندَزَ)َ، سنگر (سُنگِرَ)، محله ی خواجه (خواجَه لونَه)، سَکاک و علَمدار، چومسجد، اسفنجون و آتشگاه.
بازار بزرگ و میدان قدیم بارفروشی سمنان که مرکز عمده ی تجارت بودند در اوایل دهه ی پنجاه بازسازی شدند. پیش از این، تاق بازار در بسیاری جاها فرو ریخته بود و بیشتر مغازه ها تنگ و تاریک و فرسوده بودند. درکل بازار ظاهری مناسب نداشت.
در نمای قدیم، میدان بار فروشی از راه دالانی به بازار بزرگ وصل می شد و در گوشه ی شمال غربی آن زورخانه ای بود که غروب ها زنگ آن به صدا در می آمد. بخش بزرگی از شرق میدان را کاروانسرای بزرگ و مخروبه ای احاطه کرده بود که از حجره های آن، تاجرهای همان حوالی برای انبار کالا استفاده می کردند. تاجرها و نمدمال ها این جا و آن جا فعال بودند. شتربان ها با شتر از دشت کویر هیزم درمنه وارد می کردند و جا به جا، شتر و گاو و خر و گوسفند، وهم چنین پشم و پوست خرید و فروش می شد. هیجان میدان وقتی بود که کامیون کامیون هندوانه ی شاه پسند (آزادشهر کنونی) به میدان می رسید و هندوانه فروش ها آن را به صورت کلی و جزئی به همه ی شهر می فروختند. غیر از این، مغازه ی کوچک دکه مانندی نبش ورودی اصلی میدان بود که بلیت بخت آزمائی می فروخت. میدان بار پس از بازسازی به نام "تیرانداز" فرماندار کل وقت سمنان نام گذاری شد و زورخانه هم به ساختمان مدرن و تازه سازی جنب استادیوم ورزشی تختی انتقال پیدا کرد.
آب و کار
آب از نیازمندی های اولیه ی مردم است و مادرِ آبادی. آب سمنان که از دامنه های البرز و «چشمه ی گلِ رودبار» می آید به خاطر داشتن املاح زیاد، چندان مناسب خوردن نیست.
تقسیم آب شهر از قدیم در «آب پخش کن» صورت می گرفت و پس از آن آب در چندین استخر بسیار بزرگ در نقاط مختلف شمال شهر، شب ها انبار می شد و روزها به مصرف می رسید. در بین راه این آب تا به استخر برسد از هفت آسیاب آبی عبور می کرد و کار آسیاب و آرد مردم را هم راه می انداخت. برای تقسیم آب بین مردم در بخش مرکزی شهر که از استخر باغ شاه (باغ فیض کنونی) شروع می شد کسی بود به نام "مدآقا انگارنویس" که سهم محله ها و نوبت افراد را می دانست و کاغذ داشت، و همین که دم مغازه ای در بازار می نشست برای تقسیم آب، جمعیتی از دهقان ها و کشاورزها جمع می شدند. البته نهر آب تا به انتهای شهر برسد دهها جا تقسیم می شد. در جائی که آب می بایست تقسیم شود چندین گدارِ پله ای با الوارهای بلند و صاف ایجاد می کردند که «بَرجُم» نامیده می شد. واحد تقسیم آب «چو» نام داشت به طور مثال دو چوب آب، دو دهم طول الوار (بَرجُم) بود که بعدن در مسیر آب به واحدهای کوچکتری هم تقسیم می شد. تقسیمات آب با دَم تیز سنگ ها در مقابل الوار و مرزبندی با گل ولای جوی در ادامه سنگ ها صورت می گرفت.
با وجود کم آبی در سمنان، کشاورزی و دام پروری کار عمده ی مردم بود. یکی از طایفه های بزرگی که به دام داری و کشاورزی اشتغال داشتند و در محله های مختلف شهر زندگی می کردند عبدوست یا عبدوس ها نامیده می شدند گفته می شود این طایفه در سده های پیشین ازکردستان به این خطه کوچانده شده بودند. عبدوسی که محمود دولت آبادی هم در رمان هایش نام می برد باید از همین طایفه بوده باشد. در گویش سمنانی عبدوس ها را "اُدوست" (آبدوست) صدا می کنند و معلوم نیست نام عربی "عبدوس" از کجا بر این قوم گذاشته شده است.
در کنار کشاورزی و دام پروری، سهم سمنان از ضرورت مدرنیزه شدن کشور و ورود به عصر صنعت دراوایل سده ی کنونی، کارخانه ی نخ ریسی پارس سمنان بود که در سال ۱۳۱۰ به کمک آلمانی ها تأسیس شد و تا یک کارخانه ی نساجی مدرن ارتقا یافت. کارگران این کارخانه بیشتر کشاورزهای سمنان و روستائی هائی بودند که از اطراف می آمدند. شنیدم که این کارخانه در دهه ی ۷۰ ورشکست شد و بعدها زمین آن را جهت ساخت و ساز به فروش رساندند. امروزه گویا از وجود آن کارخانه ی به آن عظمت، فقط برج سوت آن مانده که با صدای سوت، شیفت کار عوض می شد، سال نو تحویل می گردید و مردم شهر ساعت خود را هم با شنیدن صدای سوت تنظیم می کردند. تا زمان تاسیس کارخانه ی برق سمنان، کارخانه نساجی طی ده ها سال نیاز برق سمنان را تامین می کرد. وجود کارخانه ی نساجی پارس که سال های سال تنها کارخانه ی بزرگ شهر بود نقش کلیدی در تحول اقتصادی و اجتماعی شهر داشت.
زبان
نمود نخست در صحبت از سمنان، زبان سمنانی است که از زبانهای قدیم ایرانی بوده و با وجود واژه های مشترکی که با دیگر زبان های ایرانی دارد زبان مستقلی به شمار می رود. منطقه ی سمنان معروف است به مجمع الجزایر زبان ها که عمده ترین آن ها سمنانی، سرخه ای، سنگسری، شهمیرزادی و لاسگردی می باشند. با وجود فاصله ی بسیار کم سمنان با سرخه، سنگسر، شهمیرزاد و لاسگرد که بیست تا بیست وپنج کیلومتر بیشتر نیست این گونه گونی زبان ها قابل ملاحظه است. آرتور کریستن سن شرق شناس دانمارکی می نویسد: "زبان سمنانی به قدری با سایر لهجه های ایرانی نظیر مازندرانی و گیلکی و غیره اختلاف دارد که خود ایرانی ها می گویند، بدون این که این زبان ها را فرا گرفته باشیم درک می کنیم اما زمانی که دو سمنانی با هم صحبت می کنند هرگز زبان آن هارا نمی فهمیم."(۱)
زبان های دیگر ایرانی را نمی دانم اما زبان سمنانی دستور زبان ویژه خود را دارد که با دستور زبان فارسی متفاوت است. این زبان برای همه اسم ها و ضمیر سوم شخص مفرد، مذکر و مونث دارد و حتی با ورود اسامی جدید، آن ها را به مذکر و مونث تبدیل کرده و صرف می کند. ماشینَه بِشیَه (ماشین رفت - مؤنث) طیاره/ هواپیما بِشا (طیاره/ هواپیما رفت - مذکر).
کودکان سمنانی اکثرن مثل دیگر کودکان غیرفارس زبان، تا پیش از ورود به دبستانِ ابتدائی، فارسی نمی دانستند و پس از یادگیری فارسی، اکثرن دارای لهجه محلی بودند. شاید به این خاطر و دیگر به خاطر محدود بودن شعاع بُرد این زبان، بعضی خانواده ها در صحبت با فرزندان خود از این زبان پرهیز می کردند و با بی توجهی نهادهای فرهنگی به ویژه رادیو و تلویزیون و فشار و غلبه زبان فارسی، متاسفانه این پرهیز روز به روز فراگیرتر شده و چون این زبان بیشتر زبان گفت و گو و شفاهی بوده تا نوشتاری، عدم به کار گیری آن گسترش می یابد. در کشورهای غربی از جمله در نروژ که من در آن زندگی می کنم حتی لهجه های ساده و کم رنگ حمایت شده و مردم با افتخار و اعتماد به نفس با لهجه های محلی خود صحبت می کنند.
در سدهِ ی اخیر شاعران و نویسندگان سمنانی از جمله نصرت الله نوح، عبدالرفیع حقیقت، محمد احمد پناهی (پناهی سمنانی)، پرویز پژوم شریعتی، فرهنگ شکوهی، محمدحسن جواهری و دیگران با جمع آوری اثرهای تاریخی وادبی تلاش گسترده ای برای حفظ و نوشتاری کردن زبان انجام داده اند. شاعرها و نویسنده های معاصر سمنانی اکثرن کم و بیش به زبان مادری خود طبع آزمائی کرده اند که موفق ترین آنها نصرت الله نوح می باشد.
هم چنین عبدالرفیع حقیقت دیوان کامل اشعار فارسی و عربی شیخ علاءالدوله سمنانی را که مقبره اش در روستای صوفی آباد سمنان واقع شده، گردآوری و چاپ کرده است. به تحقیق پناهی سمنانی ظاهرن شیخ شعری به زبان سمنانی نسروده و میرزا نعیما که معاصرفتحعلی شاه قاجار بوده اولین شاعری است که از او شعر سمنانی به دست ما رسیده است. (۲)
هنر
تا پیش از تأسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سمنان نمود چندانی از هنرهای مدرن نبود مطرب ها که عمدتن از طایفه ی لوطی باشی ها بودند به نوازندگی و گرم کردن مجالس عروسی یا تاسوعا و عاشورا دعوت می شدند. غیر از تعزیه به مناسبت های مذهبی، درمیدان بارفروشی هر از گاهی معرکه گیرها و پهلوان ها به خاطر چند سکه و سرگرمی مردم پیدایشان می شد. کسانی مانند شاپور قریب (کارگردان سینما) و کوروش یغمائی (خواننده) با این که اصل و نسب سمنانی داشتند ولی تحصیل کرده و پرورش یافته ی تهران بودند.
تأسیس کانون نقش برجسته ای در پرورش گروه بزرگی از هنرمندان داشت. در وقت تأسیس چون ساختمان مناسبی نداشتند بخش عمده ی سالن دبستان مهران را به کانون اختصاص دادند. درست یادم نیست کلاس پنجم یا ششم بودیم که ما دانش آموزان مدرسه را یکجا عضو کتابخانه کردند. کم کم در جوار کار عادی کتابخانه، گروه های مختلف هنری شکل گرفتند و وقتی کانون به ساختمان تازه ساز خود در جنب پارک کودک منتقل شد فعال ترین مرکزهنری شهر به شمار می رفت. از جمله هنرمندانی که در کانون رشد کرده و فعال بودند می توان از جمال اکرم، احمد امین نظر، محمدعلی بنی اسدی، محمدعلی بهبودی، محمدحسن جواهری، داریوش حبیب خانی، مجید درخشانی، مسعود سعدالدین، بهمن صحت لو، حبیب قجر(اعتصام)، ابراهیم یغمائی و زنده یادان پرویز قجر و داود کرمی نام برد. بیشتر این نام ها امروز در هنر خود نامی هستند و اگر انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به بار می نشست بالندگی شایسته ی این نسل از هنرمندان را بیشتر فراهم می کرد.
هنرمندان پرورش یافته ی کانون در سمنان فقط همین تعداد نیستند، این نام ها بیشتر دانش آموز دبستان مهران یا دوست و همکلاس من بودند. در کنار این ها از دوستان هنرمند و اهل قلم رحیم موسوی واسماعیل همتی هم باید نام ببرم که در سمنان به کار هنر و ادب مشغولند. هم چنین عباس معروفی نویسنده ی سرشناس که اهل سنگسر سمنان و پرورش یافته ی تهران است.
پاتوق جوان های اهل هنر و قلم، قهوه خانه ها، خانه ی جوانان و کتابفروشی زنده یاد علی صحت پیرمرد صوفی واهل دلی بود که با مهربانی، دوستداران شعر و ادب را می پذیرفت. صحت خود شاعر بود و برای علاقمندان، شعر سمنانی و فارسی از خود و دیگران می خواند.
تفریحات مردم
مردم سمنان، مردم شادی بودند و برای شادی و دور هم بودن از هر امکان و بهانه ای استفاده می کردند. سمنان دو سینما داشت به نام های ستاره و کاپری (فرهنگ کنونی) که بیشتر فیلم های تجاری را نمایش می دادند. برای دیدن فیلم های هنری و تئاتر خوب می بایست سری به تهران زد و یا چند سال صبرکرد تا سینما ستاره فیلم هنری ارزان شده ای را به اکران در آورد.
پیک نیک در شبستان های امامزاده اشرف یکی دیگر از جاهای تفریح مردم بود. خانواده ها جمعه ها، صبح زود می رفتند برای گرفتن جا و پهن کردن بساط. و تا غروب در کنار هم خوش وسرگرم می شدند.
منطقه ی صحرای چیتگرها (چیتگرَصرا) در شمال سمنان و بخش غربی باغ امیر در ضیائیه، زمان جنگ جهانی دوم محل استقرار قشون روس بود. در این باغ ویرانه که دیگر باعث و بانی ی نداشت نهر پر آبی از وسط آن می گذشت ودرخت انجیر هم فراوان داشت. جمعه ها در این باغ صدای موزیکِ رادیو و ضبط صوت مردم بلند می شد. در کنار استراحت و شادیِ خانواده ها، زن ها لباس ها به ویژه فرش و پلاس هایشان را هم به کمک فرزندان و مردهایشان می شستند. روز سیزده بدر خیلی ها که از خود باغی برای تفریح نداشتند به این جا آمده و سبزه هایشان را به آب می دادند و ساعت ها دور هم خوش بودند.
آب گرم سمنان (گِرُ) در ۲۱ کیلومتری شمال غربی شهر با چشمه های آب معدنی که می گفتند برای رماتیسم و بیماریهای پوستی مفید است آبی بود که از زمین می جوشید و در دو استخر کوچک طبیعی جمع می شد. در این دو استخر زنها و مردها به نوبت آب تنی می کردند.
دربند و شهمیرزاد با آب خوب و هوای خنک و سایه سارهای زیبا در اطراف رودخانه و «شیخ چشمه سر» پناهگاه مردم گرمازده برای خوش گذرانی در فصل تابستان بودند. سمنانی ها علاقه ی زیادی برای خرید خانه در شهمیرزاد نشان می دادند.
آن چه را این جا درباره ی سمنان خواندید مختصر شنیده ها و یادمانده های من بود از سی سال پیش. در کتاب تاریخ سمنان، عبدالرفیع حقیقت به قدمت شهر، رسم ها و زبان سمنانی مفصل پرداخته و علاقمندان می توانند به آن کتاب هم مراجعه کنند.
از لینک زیر می توانید تصویرهای زیبائی را از پارک سیمرغ سمنان ببینید.
http://
-----------------
(۱): گویش سمنانی – کپنهاک ۱۹۱۵. تاریخ قومس تالیف رفیع چاپ اول تهران ص ۵۷۷. (به نقل از فرهنگ سمنانی – پناهی سمنانی ص ۷)
(۲): فرهنگ سمنانی – پناهی سمنانی ص ۱۱
حسین دانائی
بهار ۱۳۹۲
Sunday, September 15, 2013
KERMAN / BAMکرمان و بم
GANJALIKHAN MOSQUE,KERMAN,IRAN
سایه ی خاموش
غار های پنهان
اندوهجرد رو به غروب
Anduhjerd, KERMAN
بازار گنج علی خان و مجموعه گنج علی خان کرمان
The Ganjali Khan Complex (Persian: مجموعه گنجعلیخان - Majmou-e-yeh Ganjali Khan) is a Safavid-era building complex, located in the old center of city of Kerman, Iran. The complex is composed of a school, a square, a caravanserai, a bathhouse, an Ab Anbar (water reservoir), a mint, a mosque and a bazaar.
The Ganjali Khan Complex was built by Ganjali Khan who governed Kerman, Sistan and Kandahar provinces from 1596 to 1621 under Safavid Shah Abbas I. A number of inscriptions laid inside the complex indicate the exact date when these places have been built. The architect of the complex was Mohammad Soltani from Yazd.
The caravanserai is located on the east side of the Ganjali Square. Its portal bears a foundation inscription from 1598 composed by calligrapher Alireza Abbasi. The plan of the caravanserai is based on the four-iwan typology, with double-story halls centered on tall iwans enveloping four sides of an open courtyard. There is an octagonal fountain at the center of the courtyard which is chamfered at the corners. The caravanserai measures thirty-one and a half by twenty-three meters. It has a small domed mosque at one corner that measures five and a half by five meters.
...
فرامرز سلیمانی:شهری در غبار
ارگ بم ,فروردین ١٣٥٦
نقل از کتاب آواز های ایرانی
١
:
خاک تیره
غر بال زمان
مردمان کوچه های غبار
در حصار
معمار باستان
سینه ی پیر خاک
خشتی نگران
بر آور
با گریه در گلو می خواند
شهری در غبار
٢
...
ارگ بم ,فروردین ١٣٥٦
نقل از کتاب آواز های ایرانی
١
:
خاک تیره
غر بال زمان
مردمان کوچه های غبار
در حصار
معمار باستان
سینه ی پیر خاک
خشتی نگران
بر آور
با گریه در گلو می خواند
شهری در غبار
٢
...
Subscribe to:
Posts (Atom)